سفارش تبلیغ
صبا ویژن

86/8/8
7:57 عصر

قاف مثل قیصر مثل عشق

بدست شروق (z_m) در دسته روزمرگی

کوچک بودیم و عشقمان همان دو سه مجله ای بود که بعضی شبها بابا  به خانه می آورد . داستان هایش را با هم می خواندیم و شعر هایش را  با هم حفظ می کردیم .
روزگاری داشتیم .
قیصر امین پور را از همان روز ها شناختیم .
با اکبر لیلا زاد
با مثل چشمه مثل رود
 بادنیا همه آفتاب گردان
با آینه های ناگهان
کوچک بودیم و با شعر هایش بزرگ شدیم و دنیای جدید را از نو شناختیم دنیای آدم هایی که درد دارند و دردشان نه از جنس درد مردم زمانه که همان درد مردم زمانه بود .
آدم هایی که چو گلدان خالی لب پنجره پر از زخم های ترک خورده بودند و از این دست عمری را سر کرده بودند
آدم هایی که که این روز ها که می گذرد هر روز احساس می کنند که کسی در باد صدایشان می کند .آدمهایی که عشق را به تفسیر می کشیدند و خود نیز از همانان بود 
آنجا که می گفت
و قاف حرف آخر عشق است


                      آنجا که نام کوچک من


                                                   آغاز می شود
آنقدر در وادی عشق غرق بود که این آخری ها دستور زبان عشق را هم روانه بازار کرد :



دست عشق از دامن دل دور باد!
می توان آیا به دل دستور داد؟
می توان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود، ایست!
باد را فرمود، باید ایستاد؟
آنکه دستور زبان عشق را
بی گزاره در نهاد ما نهاد
خوب می دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی بایست داد



                                                                                      ....


صبح وقتی خبرش را شنیدم یک لحظه دلم گرفت . از این همه رفتن .


او رفت و دنیای کودکی ما را با خود برد .


وحال من به فکر کودکان فردا هستم که بی او چگونه دنیایی را برایشان قلم خواهیم زد .


روحش شاد


 



86/7/12
1:46 صبح

سور مهربانی

بدست شروق (z_m) در دسته روزمرگی

بسم الله الحمن الرحیم

 

جا کم بود و جمعیت در حال افزایش . چاره ای نبود باید جمع و جور تر می نشستیم مهمانان شب قدر از میان ما ( البته از روی دست و پای ما ) رد میشدند و  در جواب ببخشیدشان لبخند های شیرین و کلام زیبای (خدا ببخشه! ) تحویل می گرفتند .دلها همه حال هوای پرواز داشت و چهر ها رنگ آسمان . ترش رویی نمی دیدی هر چند که سه ساعت تمام چهار زانو نشسته بودیم و کمرهایمان صاف شده بود اما جوانتر ها با کمال میل تکیه گاه دیوارشان را به بزرگتر ها می دادند وتلخی دوزانو نشستن و تنگی جا را به جان می خریدند . سفره سفره خدا بودو در محضر خدا که را توان ترشرویی ست.

یاد صبح افتادم وقتی همه با چهره های عبوس اتوبوس و مترو را پر کرده بودند و بر سر اینکه زودتر سوار شوند حاضر بودند دست و پای همدیگر را له کنند و اگرخدای نکرده !بر اثر ترمز کمی تعادلت را ازدست میدادی غر ولند بود که میشنیدی و اگر ببخشیدی می گفتی چشم غره بود که تحویل میگرفتی ...

یاد صحبت امام افتادم : عالم محضر خداست ! و با خود اندیشیدم که چه خوب بود اگر همیشه در محضر خدا با بندگان خدا مهربان بودیم .

در پناه حق باشید


86/7/7
10:59 صبح

انفاق را با یک قاف دیگر بنویسیم

بدست شروق (z_m) در دسته روزمرگی

این روز ها بازار حلیم و آش افطاری گرم گرم است از هر کوچه و برزنی که بگذری مغازه ای می بینی که محصول رمضانیش حلیم و آش افطاری است .
یکی از این مغازه ها در یکی از خیابان های تنگ و قدیمی خیابان اباذر تهران است .اگر از آنجا ها گذشته باشی حتما نام کبابی برادران به گوشت خورده است مغازه ای که این روز ها بر سردرش پلاکاردی نصب شده با این مضمون " در ماه رمضان حلیم افطاری عرضه می شود هر کیلو پانصد تومان "
باز هم اگر اهل حساب و کتاب باشی و مظنه بازار دستت باشد می دانی که این یعنی فروش حلیم به نصف قیمت
بار اول که از آنجا می گذشتیم خیلی تعجب کردیم از شما چه پنهان یکی از دوستان هم حرف گوشت حیوانات زحمت کش و آرد قلابی و ...اینها را وسط کشید ولی باز هم کنجکاوی ما ارضا نشد از یکی از همسایگانش پرسیدیم که حکایت این ارزان فروشی چیست
پاسخی داد که به اصطلاح امروزی ها کفمان برید :

"این آقا مرد بسیار خیری است و خیلی دوست دارد که در ماه رمضان به مردم خیرات بدهد . ولی از طرفی می گوید بازار این طوری خیرات ها دو عیب بزرگ دارد یکی اینکه یکی زورش بیشتر است و بیشتر می برد و بعضی که زور کمتری دارند بی نصیب می مانند که اینها غالبا همان مستحق های واقعی اند و از طرفی دعوا بر سر گرفتن شخصیت آدم ها را می شکند و ...
برای همین حلیم را به نصف قیمت می فروشد که هم عزت مهمانان سفره اش حفظ شود و هم اینکه همه بتوانند آن را تهیه کنند ."

واقعا دیگر جایی برای اظهار نظر من باقی می ماند ...
فقط ای کاش ما هم در کار خیر هوای همه جوانب را داشته باشیم

در پناه حق باشید

86/6/29
12:10 عصر

علامه عسگری هم رفت

بدست شروق (z_m) در دسته روزمرگی

بسم الله الرحمن الرحیم


جلسه جلسه قرآن بود و ختم و تفسیر . جمع کوچکی بودیم که آمده بودیم برای احیای بهار قرآن و نمی دانستیم که قرار است چیز هایی بشنویم که ....
قاریان مشغول تلاوت بودند که عکسی در میان دستها گشت و رفت تا رسید به دیوار و چسبانده شد در جلوی دید حضار . عکس علامه عسگری بود با یک نوار مشکی اریب .خبر وفاتشان را شنیده بودم و البته اینکه گویا عالم بزرگی بوده اند و لی ...
مجلس که به انتهای خود نزدیک می شد یکی از حضار اجازه صحبت خواست :
علامه عسگری هم رفت . عالم بزرگی که شاید تا مدتها دیگه کسی نتونه جای اون رو بگیره . انسان ارزشمندی که تمام عمرش رو به تحقیق گذروند و کمتر کسی می تونه ارزش حقیقی ایشون رو درک کنه . شاید سیصد یا چهارصد سال دیگه تازه بتونن بفهمن که علامه عسگری کی بود . مثل خیلی های دیگه ای که بعد از رفتنشون شناخته شدن . نمی خوام خیلی از وقتتون بگیرم فقط چند کلامی در باره ایشون و مرخص میشم . علامه یکی از کساییه که که در رشد مذهب تشیع نقش خیلی بزرگی داشتن. یکی از کار های درخشان ایشون ،اثبات دروغی بودن هویت شخصی است که به دروغ شروع مذهب تشیع رو به اون نسبت میدادن( متاسفانه اسم اون شخصیت را فراموش کرده ام ). ظاهرا اهل تسنن به روایاتی از خودشون استناد می کردن که مذهب تشیع رو یک فرد یهود اون هم سالها بعد از عمر و عثمان بوجود اورد تا حقانیت این مذهب رو به چالش بکشن ولی علامه اولین کسی بود که از خلال تحقیق و ادله منطقی و حدیثی تونست ثابت کنه که اصلا چنین انسانی وجود نداشته. خانواده ایشون تعریف می کنن که مقام معظم رهبری بارها برای عیادت و دیدارشون شخصا به منزلشون رفتن و با ایشون مراوده داشتن.
جالبه بدونید که موج جدید تشیع در قاره آفریقا حاصل تلاش های ایشونه . همینقدر بدونید که در یک شبانه روز پنج هزار نفر از ساکنین یک منطقه بر اثر ارشادات ایشون مسلمان شیعه شدند .
یکی از مدرسین مذهب وهابیت تعریف می کنه که برای تز دکترا تصمیم میگیره که کتاب های علامه رو مورد بررسی قرار بده ولی اساتیدش این اجازه رو بهش نمیدن و این امر باعث کنجکاویش میشه که بره و اون کتاب ها رو بخونه .خودش تعریف می کنه که شب که شروع به خوندن کتاب ها کردم یک وهابی کامل بودم که از محمد ابن عبد الوهاب طرفداری می کردم و ریختن خون شیعیان رو هم جایز می دونستم و صبح که کتاب رو تموم کردم یک شیعی مذهب شده بودم .
...
او می گفت و من در تحیر و تاسف فرو می رفتم بر این همه بی خبری .
نمی دانم که راز این شب چه بود و چرا یکدفعه به شنیدن این سخنان مهمان شدم. شاید هم از کرامات سفره الهی است. نمی دانم .
فقط می دانم که بی تفاوتی در برابر اینهمه کار و تلاش پدرانمان گناه است و رسالتی بر دوش من و همنسالنم است که شاید فقط خداوند بتواند در انجام آن مار ار یاری کند

مهربان ما را در برابر این بزرگان و مقام کبریای خودت شرمنده مکن
یا حق


پی نوشت :
برای کسانی که می خواهند بیشتر علامه را بشناسند
http://www.shia-news.com/ShowNews.asp?Code=86062608
http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=46573

86/6/13
8:47 صبح

پاسخ به "یکی "

بدست شروق (z_m) در دسته روزمرگی

دوستی با نام یکی در قسمت نظرات پیغامی گذاشتن که بهانه این پست شد و شاید تکمیلی بر پست قبلی

حقیقتش خیلی تعجب کردم که ایشون گمراهی ما رو به خدا نسبت دادن

ما اصابک من حسنة فمن الله و ما اصابک من سیئة فمن نفسک

اگر ما به حرف خدا گوش میدادیم هیچ وقت کارمون به اینجا ها نمی کشید . کجا خدا گفته تا نیمه های شب با بلند ترین صدای ممکن عربده بکشید و مزاحم همسایه ها بشید و بعد هم نماز صبحتون قضا بشه . یا اینکه برای مجلس گرمیتون آهنگ منفور ترین ترانه ها رو بزارید روی مرثیه هایی که فقط یک مشت ردیف کردن کلماته ، بی هیچ مفهوم سازنده ای . یا اینکه گیر بدید به چشم و ابروی امامان معصمومون تا کسی یادش نیافته که اصل شهادشوت برای چی بود یا ... . اینها همش افراط و تفریط هاییه که خودمون اختراع کردیم و نتیجه اش میشه همون جوونی که شما فرمودید .

چند وقت پیش از کنار یکی از محله های تهران رد می شدم که حسابی چراغونی شده بود و حسابی حالی بهش داده بودن . به دوستم که اهل همون محله بود گفتم خوش به حالتون که همچین هم محله ای هایی دارید . می دونید در جوابم چی گفت ؟گفت این تزیینات رو لات های محل راه انداختن همون هایی که معمولا سر کوچه ها وای می ایستن و مزاحمت ایجاد می کنن ! تازه شب نیمه شعبان هم اینجا مراسم رقص و طرب راه می اندازن اونقدر که کسی جرات نمی کنه زن و بچه اش رو بیاره توی جشن !
قصدم اهانت به هیچ گروه و فرقه ای نیست . توی هر مجموعه ای هم خوب پیدا میشه هم بد .
منتها از اونجا که رسالت هیئات ها و مراسم های مذهبی ما انسان سازیه ، در چنین مجامعی دیدن اینطور خلاف ها یکم سنگینه .
یه تصویر دیگه ای که در این رابطه توی ذهنمه جوان روحانی ایه که وقتی چند تا بچه رو توی مسجد مشغول بازی می بینه طرفشون میره و میگه می خواین براتون قصه های خنده دار بگم ؟ و بعد شروع می کنه قصه های قرآنی رو با چنان سبک قشنگی بیان میکنه که دیگه بچه ها به رفتنش راضی نمی شن و ازش قول میگرن که فردا هم بیاد و براشون قصه بگه اون هم شرط میکنه که هر کدومشون یکی از دوستاشون رو بیارن و و با این شیوه خیلی درس ها بهشون میده و ... .
میشه خیلی کار ها کرد ولی به شرط اینکه دو قلم جنس توی بساطمون پیدا بشه : اول اخلاص بعد هم خلاقیت . اگر اینطور بود خدا هم کمک می کنه و به فعالیتمون برکت میده . این عهد الهیه به شرط اینکه قواعدش رو درست به جا بیاریم . همین .

<   <<   26   27   28   29   30   >>   >