سفارش تبلیغ
صبا ویژن

86/11/26
4:29 عصر

حاج عماد مغنیه

بدست شروق (z_m) در دسته روزمرگی

بسم رب الشهدا و صدیقین و بسم رب القاصم الجبارین

 

باز هم قافله کربلا مسافر دیگری را با خود همراه کرد تا تصویر تازه ای بر دفتر شهادت تاریخ ترسیم نماید .

تصویری که هر گوشه اش پیامی است برای من و تو .

تصویری که از دیدنش فقط یک جمله بر زبانها جاری می شود :

 

ما رأیت الا جمیلا

ما رأیت الا جمیلا

ما رأیت الا جمیلا

 

و براستی کجای این تصویر اوج شکوه و زیبایی نیست؟

مردی که تمام زندگی خود را شجاعانه وقف اهداف الهی خود می کند و بعد از آنکه صدها  حاج از خود به جای می گذارد با شهادتش امضای سبزی بر طریق و هدفش به یادگار  می گذارد .

شهید حاج عماد مغنیه

و یا مردمی که در زیر باران و با مشت های گره کرده  پیکر پاکش را بدرقه می کنندو فریاد بر می آورند که تا آخرین قطره خونمان راهت را ادامه خواهیم داد...

تشییع پیکر پاک شهید مغنیه

و یا فریاد پر صلابت رهبری که ترس را در دل دشمنان زنده می کند که : خون عماد مغنیه اسراییل را از وجود خارج خواهد کرد  

سید حسن نصر الله

و یا مادری که بعد از شهادت سومین و آخرین پسرش در هاله ای از نور لبخند می زند و می گوید :افسوس که بیش از این پسری ندارم که در راه خدا قربانی کنم

مادر حاج عماد

و شاید اوج شکوه تصویر همینجا باشد .مادرانی که شیرمردانی می پرورانند که عاشقانه گام در مسیر جهاد و شهادت می گذارند . دیروز ما هم مادران اینچنین بسیار به خود دیده است ...

 

 

 

چند روز پیش پسر هشت ساله ای را دیدم .شیرین بود مثل تمام هم سن و سالانش . پرسیدم دوست داری چه کاره شوی ؟

پاسخ داد کارمند !

گفتم چرا ؟

گفت :چون راحته بی دردسره !

گفتم دلت نمی خواد آتش نشان و یا پلیس بشی ؟

پاسخی داد که دلم را لرزاند .گفت: اِ که چی بشه . برم جونم رو فدای مردم کنم ؟!!!

و با چنان کراهتی این را گفت که آه از نهادم بر آمد

این روز ها کم کم تصاویر دیروز دارد کمرنگ می شود و وقتی می خواهی از جهاد و شهادت صحبت کنی می شنوی که : ای بابا! گذشت آن روز ها .حالا وقت آسایش است .مردم حوصله این حرفها را ندارند ...

و تو فکر می کنی مگر چه اتفاقی افتاده که روحیه جهاد و شهادت تاریخ مصرفش گذشته باشد ؟! مگر حکومت مهدوی حاکم شده است و یا ظلم از جهان رخت بر بسته !!!

 

شاید وجود رفتن هایی از جنس شهادت حاج عماد (یا همان حاج رضوان معروف )لازم باشد تا تلنگری بخورد بر فراموشی ما ...

در پناه حق باشید


86/10/20
2:24 عصر

کجایی باران !

بدست شروق (z_m) در دسته روزمرگی

وقتی که دلگرفتگی بیماری مزمن شد دیگر نمی شود کاری کرد جز اینکه نشست و به رسیدن باران دل بست ، تا شاید بغض ها را بشکند و گرفتگی دل را بگشاید ...

این روز ها ، در این موسم پر برف  باران سال ، تشنه بارانم .آن هم باران دل در این خشکسال ریگزار !

احساس می کنم که گرفتگی دل مزمن شده .دیگر یارای تحمل این همه گرفتگی نیست ...

دلم می خواهد فریاد بزنم :

«قاصد روزان ابری

                      داروک !

                             کی می رسد باران؟»

و غافلم از اینکه داروک هم عمریست که بار سفر را در جستجوی باران بسته تا شاید پاسخی بیابد برای این همه تشنه دل !

دلم گرفته

            دلم عجیب گرفته است ...

بویش را می شنوی ؟

نم نمک بوی باران است که از کوچه ها و خیابان هایمان برمی خیزد .باران محرم

و خدایا می شود آیا که باران دلمان هم ، همنوا با باران کربلا  ببارد  ؟...

باران کربلا


86/10/9
8:50 صبح

غفلت در غدیر

بدست شروق (z_m) در دسته جنبش نرم افزاری

بسم الله الرحمن الرحیم


در روز قربان طمع قدرت را به قربانگاه معبود نبردند




                                                           غدیر را به فراموشی سپردند
                                                                                                 


                                                                                                       و عاشورا را آفریدند


و چه کس می داند که ما نیز از آنان نباشیم ....

86/10/3
8:55 صبح

موج خاطره نویسی مهدوی

بدست شروق (z_m) در دسته جنبش نرم افزاری

بسم رب المهدی

خانم خواهر در وبلاگ قلم رنجه موجی برای خاطره نویسی مهدوی راه انداختن و از ما هم دعوت کردن که شرکت کنیم .

حقیقتش من خیلی فکر کردم و متاسفانه خاطره مستقیمی پیدا نکردم مگر یکی از نوشته های فروردین امسال که مربوط به حال و هوای روز اول ربیع الاول امسال در حرم حضرت ابی عبد الله بود .

من هم به رسم موج نویسی از دوستان خوبم خانم موسوی ، نور الهدی ، یاس 110، بسیجی گمنام و تمام وبلاگ نویسانی که این مطلب رو می خونن دعوت می کنم که در این موج شرکت کنند .

*********************************************


دم غروب بود و هوا گرگ و میش و نسیمی خنک که بوی بهار را در همه جا می پراکند و دل که باز هم هوایی شده بود .


قسمت های بازرسی را که دم اذان پر از جمعیت شده بود یکی یکی پشت سر
می گذاشتیم و لحظه به لحظه به حرم نزدیکتر میشدیم گلدسته های حرم هم گویی
امروز براق تر شده بود .وپرچم گنبد طلایی حسین که امروز رخت سیاه را از تن
افکنده بود  و قرمز به تن کرده بود .


صدای ملکوتی اذان که پایان گرفت همه منتظر ندای قد قامت بودند که ناگهان نوای قدسی دعای فرج در حرم پیچید ....


الهی عظم البلا


و برح الخفا


و انقطع الرجا


 و ضاقت الارض و منعت السما


وانت المستعان و الیک المشتکا ....


اللهم انا نرغب الیک فی دولة کریمه تعز به الاسلام و اهله ...


اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا و قلت عدد نا و کثرة اعدائنا ....


و ضجه های مردم که به هر زبان یک ندا را فریاد می زدند :آقا بیا


خدا یا چه می شود ما را


و سالها پیش در همین نزدیکی ها مردمی بودند که ندای عظم البلا را
فریاد کردند اما آمدن یار آنها را سودی نبخشید که بلایی ابدی را برای آنها
رقم زد .


و اینک ما که در فریاد این ندا چقدر صادق هستیم و تا کجا بر میثاق خود ایستاده ایم ...؟


و فکر کن روزی را  که همه در انتظار اقامه نماز در صفوف مدور مسجد الحرام ایستاده اند و به جای ندای قد قامت ،  صلای انا المهدی می شنوند وآن روز من و تو در کجا ی این دنیا ایستاده ایم و چه حالی داریم ...


خدایا ما را از رحمت بی منتهایت محروم نفرما


 


یا حق


86/9/16
2:34 عصر

باران که می بارد ...

بدست شروق (z_m) در دسته روزمرگی

 

به نام خداوند آمرزنده مهربان

باران که می بارد...

شنیده ام وقتی که باران می بارد دعاها استجابت می شود .فکرش را بکن ابرها در آسمان جمع می شوند گرد هم می آیند دستهایشان را به هم می دهند و بعد ، از آسمان ، باران است که قطره قطره می بارد . می آید و می آید . شرشرشر...

حالا دیگر آن قطره ها که مثل هم بودند ،مثل هم نیستند .یک دسته میریزند به رودخانه و دریا میشوند . یک عده در زمین جا می گیرند و چند وقت بعد می جوشند و چشمه می شوند و پاره ای دیگر هم از باتلاق ها و گندآب ها سر در می آورند و...

اما آخرش قطره ها هر چه که باشند، به هر کجا که رفته باشند ، رنگ هر چه را که به خود گرفته باشند ،وقتی گرم میشوند ،وقتی که بخار می شوند، وقتی که سبک می شوند ،برمی گردند به آسمان .

می دانی من فکر می کنم که موقع تولد یک نوزاد هم دعا استجابت می شود .میشنوی صدای چک چک باران است .شاید هم گریه یک نوزاد

هر چه که هست درهای آسمان باز است .موسم دعاست .زود باش خدا منتظر ماست ...

یا حق

 


<   <<   26   27   28   29   30   >>   >