سفارش تبلیغ
صبا ویژن

88/11/18
2:26 عصر

حرف و عمل در وصیت نامه امام

بدست شروق (z_m) در دسته شروق، جنبش نرم افزاری، وصیت نامه امام خمینی، سکولار، دانشجو، رضا امیر خانی، حرف و عمل

بسم رب المخلصین

در آن روز ها که خیلی درگیر بحث جنبش نرم افزاری بودم گفته ای را از آقای امیرخانی خواندم که به نظرم کلید بسیاری از مشکلات ماست . موضوع ، بحث جنبش نرم افزاری بود . نقل به مضمون حرف ایشان این بود که مشکل اساسی ما این است که وقتی رهبری شعار جنبش نرم افزاری می دهد ، خواص دولتی هم می گویند جنبش نرم  افزاری ، استاد دانشگاه هم می گوید جنبش نرم افزاری ، روحانی حوزه هم می گوید جنبش نرم افزاری آن بسیجی عاشق ولایت هم یک برچسب پشت شیشه موتورش می زند که جنبش نرم افزاری !
در حالی که روند درست این است که رهبری وقتی شعار جامعه را جنبش نرم افزاری اعلام کرد هر کس در زندگی و کار خودش باید بگردد ببیند چطور می تواند این شعار را عملی کند نه اینکه خودش بشود یک بلندگوی بدون عمل !

وصیت نامه امام را که می خواندم دوباره به یاد این صحبت افتادم . به خصوص این بخش را :

اینجانب هیچ گاه نگفته و نمی گویم که امروز در این جمهوری به اسلام بزرگ با همه ابعادش عمل می شود و اشخاصی از روی جهالت و عقده وبی انضباطی برخلاف مقررات اسلام عمل نمی کنند؛ لکن عرض می کنم که قوه مقننه و قضاییه و اجراییه با زحمات جانفرسا کوشش در اسلامی کردن این کشورمی کنند و ملت دهها میلیونی نیز طرفدار و مددکار آنان هستند؛ و اگر این اقلیت اشکالتراش و کارشکن به کمک بشتابند، تحقق این آمال آسانتر و سریعترخواهد بود. و اگر خدای نخواسته اینان به خود نیایند، چون توده میلیونی بیدارشده و متوجه مسائل است و در صحنه حاضر است ، آمال انسانی - اسلامی به خواست خداوند متعال جامه عمل به طور چشمگیر خواهد پوشید و کجروان واشکالتراشان در مقابل این سیل خروشان نخواهند توانست مقاومت کنند.

خیلی وقتها در بحث با دوستانی که خیلی شاکی هستند و به همه انتقاد دارند وقتی می پرسیم شما برای حل این مشکلات چه کرده اید ؟حرفی برای گفتن ندارند . امروز بزرگترین مشکل جامعه ما سنت نق زدن است .مشکلات را همه می بینیم. خیلی خوب هم میبینیم و تحلیل می کنیم . اما موقع عمل که می شود همه از دیگری انتظار داریم .
یک مثال ساده می زنم : بعد از حوادث اخیر توجه خیلی ها به خروجی علوم انسانی جلب شد. اینکه محتوای درسی و برخی از اساتید این رشته ها به گونه ای سازماندهی شده اند که غالب خروجی این رشته ها ذهنیت سکولار دارند .
خب برای حل این مشکل چه باید کرد ؟ روسای دانشگاه باید به دنبال جذب اساتید متعهد باشند .اساتید متعهد باید به دنبال تولید محتوای اسلامی باشند . دانشجوی دغدغه دار هم باید برود خوب پژوهش کند و در تز و پایان نامه های خود راه حلی برای این اوضاع در هم و برهم بدهد .
اما اتفاقی که می افتد چیست ؟ روسای دانشگاه که کلا صورت مسئله را پاک می کنند و منکر آمار می شوند .اساتید سر کلاس هایشان داد انتقاد سر می دهند . دانشجو هم همه جا از محتوا می نالد و یا به همان نمره پاسی و پایان نامه کپی برداری شده از منابع قبلی اکتفا می کند یا کلا عرصه را خالی می کند و سر از حوزه در می آورد ...
این یک مثال کوچک است آن هم درباره جامعه متعهد ما و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل ... .
واقعیت این است که  ایران اسلامی  از آنِ همه ماست . و اگر واقعا دلسوز ایران و اسلام هستیم باید برای رشد آن آستین بالا بزنیم .ایران اسلامی برای رشد و بالندگی بیشتر از  نق و انتقاد نیازمند متفکر و دانشمند و مردان عرصه عمل است . انسان هایی که فداکارانه به میدان بیایند و به دور از غوغا و حاشیه ایران اسلامی را به تشکیل حکومت الله نزدیک کنند . در چنین جامعه ای چه فرقی می کند که رییس باشی یا مرئوس ، وقتی که هر کس مشغول وظیفه حساس خود است. وصیت امام به همه ما این است که در حفظ و توسعه مفاهیم انقلاب کوشا باشیم و این مهم محقق نمی شود مگر در حذف منیت ها و انجام وظیفه .
شاید امروز در آستانه سی و دومین سالگرد انقلاب اسلامی وقت آن رسیده باشد که هر کدام از ما  نگاهی به گذشته و آینده خود بیاندازیم . جای خود را در این طرح بزرگ پیدا کنیم و وظیفه خود را برای رسیدن به این هدف بزرگ تشخیص دهیم .اکنون دیگر وقت عمل است . حرف زدن کافی است !

----------------------------------------------------------------------
پ.ن 1: با دوستان یک سیر مطالعاتی وبلاگی در باب وصیت نامه امام راه انداختیم از سایر دوستان هم دعوت می کنم در این طرح شرکت نمایند .اطلاعات بیشتر

پ.ن.2 : سایر دوستان شرکت کننده در این طرح :
از بند نون وصیت نامه امام به بند میم ؛مردم آماده قیام اند
مروری بر صحیفه ی انقلاب


88/11/8
9:14 صبح

حال آخر !

بدست شروق (z_m) در دسته شروق، انتخابات، اعتراض، بلعم با عورا، کشف حجاب، اخلاص، عاقبت، خودشیفتگی، خودپسندی

بسم رب المخلصین

یک توضیح :حکایت آن خانومی  که کشف حجاب کرده بود را که شنیدیم به یاد این پست قدیمی افتادم. اگر چه مربوط به رمضان سال گذشته است اما خیلی هم به اتفاقا این روز های جامعه ما بی ارتباط نیست.

برایمان از قرآن می گفت .به قصه بلعم ابن باعورا رسیده بودیم
حکایتش کمی دلمان را لرزاند.حکیم دین شناسی که همراه موسی بود و وقتی به سرزمین کنعان رسیدند حب "جاه "و "ستایش شنیدن
"او را به برگشتن از یک عمر عبادت واداشت
می گفت نقطه ضعف بلعم ابن باعورا همین علاقه اش به مجد شنیدن بود و مردم کنعان هم که این نقطه ضعف را خوب پیدا کرده بودند برای مقابله با موسی شیرش کردند و آن شد که نمی باید می شد
و
او که تا دیروز برای همه مسئله دین می گفت به کافران کنعان آموخت که زنان
خود را زینت بپوشانید و به بهانه فروش اجناس به میان لشکر موسی بفرستید تا
یارانش دچار فساد شوند و تضعیف گردند و از مهلکه نجات یابید
می گفت همیشه آخر کار ها مهم است فرقی نمی کند فرعون باشی یا بلعم باعورا وقتی قرار باشد که بر کفر بمیری
روزه را اگر یک دقیقه مانده به اذان افطار کنی باطل است و نماز را اگر تا قبل از سلام آخر به پایان بری باید قضا کنی
در برابر قانون الهی کار را کسی می کند که تمام کند
بعد نگاهی به قیافه های گرفته ما کرد و گفت با اینکه هیچ کس از فردایش خبر ندارد اما فرمولی هست که آخر کار ما را تضمین می کند
تمام کسانی که بعد از یک عمر بندگی دم مرگ برگشتند یک مشخصه مشترک دارند
همه
آنها با وجود ظاهر بنده و عابد نما در باطن یک جای کارشان می لنگد و لحظه
مرگ که هنگام غربال دل است آن یک جا فوران می کند و زندگی را نابود می سازد

فرمول نجات از عاقبت به شری اخلاص است
وقتی که شیطان قسم خورد بندگان را گمراه کند یک جا حسابی کم آورد :"الا عبادک المخلصین"
این راز بندگی است. اینکه مخلص باشیم.


88/11/6
2:32 عصر

شروق چهار ساله شد

بدست شروق (z_m) در دسته باران، شروق، تولد، قیصر امین پور، عماد مغنیه، دا

بسم الله الحق


سلام


 روز های اولی که وارد بحث جنبش نرم افزاری شده بودم هرگز فکر نمی کردم که این موضوع اینگونه فکر و زندگی مرا به خود اختصاص دهد


امروز به جایی رسیده ام که می بینم تنها راه رسیدن به جامعه ای سالم و مسلم جنبش نرم افزاری است


اگر خداوند متعال مدد کند سعی دارم در این مجال مطالبی را برای علاقه مندان بنویسم


البته یاری دوستان هم می تواند در نیل به هدف این وبلاگ بسیار سودمند باشد.


تا چه قبول افتد و چه در نظر آید ...


فعلا خدا نگهدار


--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

این اولین یادداشت شروق است . چهار سال پیش بود . چقدر زود گذشت...

هنوز قالب آن روز ها را به یاد دارم .همان برگه دفتر مشق و یک شاخه گل رز ....

قرار بود شروق محلی باشد برای بیان ایده های جنبش نرم افزاری .موضوعی که آن روز هاخیلی ناشناخته بود و تصورات غلط درباره اش بسیار.

در آن اوایل کارهایی هم صورت گرفت اما به مرور همه چیز تغییر کرد .کم کم دنیای شروق عوض شد . نگاهش تغییر کرد و قلمش هم چیز دیگری نوشت. روز های اول نوشتن یک پست دو روز وقت می گرفت آنقدر که تحقیق و مطالعه پشتش بود  . اما حالا هر حادثه ای بهانه ای می شود برای بیرون ریختن کلمات . کدام شیوه بهتر است ؟ نمی دانم اما می دانم امروز بعد از چهار سال دل کندن از شروق برایم سخت است .بی آنکه بفهمم پابندش شده ام و امان از وابستگی !

شروق امروز چهار ساله شد تا خیلی چیز ها را دوباره به یاد آورم . عمری که در این چهار سال گذشت و حوادثی که با شروق پیوند خورده است . همه چیز مثل صحنه های آخر یک فیلم از جلو چشمانم می گذرد . رفتن ها ، آمدن ها ، خاطرات ،  پیام ها و دوستان .دوستانی که بودند و حالا نیستند و دوستانی که هنوز هم هستند . دوستانی که بسیار از آنها آموختم و امروز در آغاز پنجمین سالگرد به آنها می گویم:


از همراهیتان سپاسگزارم











88/11/3
11:30 صبح

توبه

بدست شروق (z_m) در دسته شروق، بصیرت، حر، توبه، حکمیت، نهم دی

بسم رب المخلصین

قافله حسین به پایان سفرش نزدیک می شود



آیا وقت آن نرسیده که حر شویم ؟!



یا رب تقبل توبتنا ...

88/10/12
4:5 عصر

روزی که به حسین (ع) لبیک گفتم !

بدست شروق (z_m) در دسته نهم دی ماه، هتک حرمت عاشورا

بسم رب المخلصین
* این یک موج وبلاگ نویسی است . یک موج برای ثبت برگ زرینی از انقلاب اسلامی. برگی که در نهم دی ماه سال هشتاد و هشت ورق خورد تا مهر سکوت بر دهان یاوه گویان بنشاند . برگی از تاریخ که بسیاری سعی در محو ونابود سازی آن دارند . اگر به پیامی که در این روز بزرگ به ثبت رساندید ایمان دارید در حفظ این برگ از  تاریخ سهیم شوید و خاطره حضور خود را در این روز بزرگ در وبلاگ خود ثبت کنید .
**این پست به تدریج تکمیل می شود .

-وارد مسجد که شدم امام جماعت در حال گفتن سلام نماز بود . پرسیدم و دانستم که نماز به پایان خود رسیده و من نرسیدم. پس مهری برداشتم و فرادا نماز ظهر و عصر را خواندم . نماز که تمام شد دوستم را در بین حاضرین پیدا کردم . از دیروز قرار گذاشته بودیم که موقع نماز ظهر در مسجد باشیم تا اگر برنامه ای برای راهپیمایی دارند همراهشان برویم و اگر نه که خود به تنهایی راهی شویم .
پرس و جو کردیم معلوم شد که ساعت 1 از مسجد حرکت می کنند. ساعت از یک می گذشت و هنوز از ماشین ها خبری نشده بود .لحظه به لحظه به جمعیت اضافه می شد و چهره های آشنا بیشتر .برخی کفن پوشیده بودند . برخی چفیه انداخته بودند .برخی سربند بسته بودند و عده ای هم مثل ما هیچ نشانی نداشتند غیر از یک دنیا فریاد که در گلوهایمان حبس شده بود . سرگرم گپ و گفت و احوال پرسی بودیم که نوای صلوات از بین جمعیت بلند شد و جمعیت به راه افتاد . انتظارش را نداشتیم ولی راهپیمایی از همانجا آغاز شده بود .
در خیابان های محله به راه افتادیم با جمعیتی که در ابتدا بیست سی نفر بود و هر چه جلو تر می رفتیم به جمعیت اضافه می شد . دور و بر را که نگاه می کردی بهت را در چهره تماشاگران می دیدی . بعضی هایشان بعد از چند دقیقه همراه جماعت می شدند . دیدن بعضی قیافه خیلی عجیب و دور از انتظار به نظر می رسید . ولی اتفاق افتاده بود و همه آماده بودند .
روح حسین و خون حسین کار خودش را می کرد . به ایستگاه اصلی اتوبوس ها که رسیدیم جمعیت متوقف شد . هر کس حرفی می زد . یکی می گفت باید بایستیم تا اتوبوس هایی که مسجد کرایه کرده بیاید . گروهی می گفتند باید  با اتوبوس های شرکت واحد برویم  مسیرشان به سمت راهپیمایی است . بعضی ها هم از بی برنامگی ومعطل کردن مردم شکایت می کردند .
چند دقیقه اسی منتظر ماندیم . اتوبوس های شرکت واحد یکی بعد از دیگری با وجود صندلی های خالی بدون توقف از کنار مان رد می شدند . هیچ خبری هم از اتوبوس های مسجد نبود . تاکسی ها هم  حاضر نبودند به آن سمت بروند . دیدیم همینطور دارد وقت از دست می رود و ما همچنان با فضای راهپیمایی فاصله داریم . چهار نفر شدیم و رفتیم به سمت آژانس تتاکسی سرویسی که در آن حوالی بود . یک ماشین برای انقلاب خواستیم راننده ها حاضر نبودند جلو تر از راه آهن بروند . قبول کردیم و راه افتادیم . از پوستر هایی که روی ماشین ها چسبانده بودند و چهره های پر هیجان مردم می شد فهمید که قرار است با چه جمعیتی روبرو شویم...
میدان راه آهن پیاده شدیم و بهترین و سریعترین راه را اتوبوس های ولیعصر دیدیم (البته از نوع خصوصی).اتوبوس پر از مردمی بود که برای راهیمایی آمده بودند . ایستگاه های بین راه هم. چهره ها پر از حرف بود . حرفهایی که ماه ها در گلو حبس شده بود تا شاید عده ای بر سر عقل بیایند که نیامدند!.
در اتبوس بایکی از دوستانم مشغول صحبت بودیم که دور و بری ها هم وارد بحثمان شدند. خنده ام گرفته بود . نشسته بودم در اتوبوس .بین آدم هایی که برای اولین بار دیده بودمشان و در ارز چند دقیقه چنان گرم گرفته بودیم که انگار سالها با هم زندگی کرده ایم . ومگر غیر از این بود .
ایران و آرمان هایش  سالها از آن  همه ما بود .
خیلی طول نکشید که دیگر اتوبوس بین جمعیت گیر کرد و با فریاد مسافران متوقف شد . قریبا همه پیاده شدند به غیر از یک دختر خانم که با الفاظ نه چندان مودبانه بدرقه مان کرد و و ی خانم مسن و دو سه تا آقا .
پیاده شدیم ودر دریای جمعیت غرق شدیم . برای اولین بار بود که این همه جمعیت می دیدم . واقعا بی سابقه بود همه فریاد می زدند ازآن جوان موسیخی تا آن جوان بسیجی تا آن دختر چادری و حتی آن پیرمردی که هم نگران نگاهشمی کردند که مبادا زیر دست و پا بیافتد ...
باقی را لابد در تلوزیون دیده اید .
وقتی راهپیمایی تمام شد تازه به خودمان آمدیم که چقدر راه رفته ایم و قدر حالمان خراب است . باز هم بیست و دو بهمن یکسری ایستگاه های صلواتی خسته نباشیدی بهمان تقدیم می کردند اما آن رو از هیچ جچیز خبری نبود . غروب آفتاب نزدیک بود و ما خسته و تشنه و گرسنه به دنبال ماشین های محله خودمان می گشتیم اما هیچ کس خبری نداشت. آخر سر تصمیم گرفتیم که مثل آمدنمان یک دربست بکیریم . چشمم افتاد به یک تاکسی تلفنی چند نفری بیرون ایستاده بودند و هفت هشت تا ماشین جلو موسسه ایستاده بود .رفتم جلو و گفتم یک ماشین می خواهیم . نگاه عاقل اندر سفیهی به من کرد و گفت نداریم .با خودم گفتم شاید این ماشین ها مال مردم است.پرسیدم این طرفها آژانسی که ماشین داشته باشد سراغ ندارید . دوباره با همان نگاه گفت نه از اتحادیه بهمان گفته اند که امروز کار نکنیم !!!
حساب کر دستمان آمد .لنگان لنگان خودمان را رساندیم به خیابان اصلی شاید آنجا یک ماشینی چیزی گیرمان بیاید اما آنجا هم همین ماجرا بود تاکسی ها خالی از کنارمان ردمی شدند و چنان ما را که دیگر تا وسط خیابان هم آمده بودیم نادیده می گرفتند که دیگرداشت باورمان می شد نامرئی هستیم . البته یک تاکسی هم که دو سر نشین ایستاد و مردی که جلو سوار شده بود (نه راننده )گفت ما ماشین را دربست گرفته ایم می توانیم دو نفر از شما را هم ببریم .اما از آنجا که دور از مرام و رفاقت بود تشکر کردیم و آنها هم رفتند. خلاصه اینکه بعد از نیم ساعت بالاخره یک تاکسی برایمان ایستاد .انصافا هم خیلی کمتر از قیمت واقعی ازان گرفت دل خودش هم خیلی پر بود.
می گفت روز عاشورا برادرش می خواسته فرزند مریضش را به بیمارستان برساند که گیر ارازل می افتد .
به زحمت از خیابان های شلوغ گذشتی وبالاخره وارد خانه شدیم .
آن روز من به دلیل اینکه می ترسیدم به موقع نرسم سر خود سر کار نرفتم (البته فردایش مرخصی گرفتم ) اولش عذاب وجدان داشتم اما وقتی فهمیدم که به هیچ کدام از همکارانم مرخصی نداده اند از تصمیمم خیلی خوشحال شدم
خلاصه اینکه همه اینها را نوشتم که بگویم برای ما که با آژانس رفتیم و با تاکسی دربست برگشتیم و کلی هم برای رفع عطش توی خرج افادیم خیلی زور داشت که فردایش بشنویم با مرخصی و اتوبوس های دولتی به عشق ساندویچ راهپیمایی کرده ایم ....

در پناه حق باشید
-----------------------------------------------------------------------
سایر لبیک گویان :
یازهرا و شرح شِکَن و چند پرسش از جنبش سبز

<      1   2   3   4   5   >>   >