سفارش تبلیغ
صبا ویژن

88/9/28
9:38 صبح

موج وبلاگ نویسی : امام روح الله در یک نگاه

بدست شروق (z_m) در دسته

بسم رب المخلصین


کوچک بودیم .شش هفت ساله شاید .نمی دانم بحث بر سر چه بود اما این صحبت معلم هنوز در ذهنم باقی مانده است .
داستانی برایمان تعریف کرد از امام . همان ماجرای گردنبند را . شنیده ای لابد .
همان گردنبند مروارید گرانبهایی که یک خانم ایتالیایی به امام هدیه کرده
بود و بعد از چند  روز که امام صدای گریه یک دختر کوچک را می شنود که
فرزند شهید هم  بوده و برای دیدار امام آمده ، وی را بغل می کند و گردنبند
را به او می بخشد .
آن روز معلم صحبت هایش را با چند جمله پایان داد که مدتها ذهن های کوچک ما را پر کرده بود ...
او گفت : بچه ها. امام شما کوچولو ها را خیلی دوست داشت .آنقدر که اگر
الان در آن سمت راهرو ایستاده بودند و شما در این سمت ،دست هایش را
برایتان باز می کرد تا در آغوشتان بگیرد ...
از آن روز هر وقت زنگ تفریح تمام می شد و از راهرو به سمت کلاس می رفتیم
صورت مهربان امام را در آن سمت راهرو می دیدیم و در عالم کودکی خودمان
حسرت می خوردیم که چرا چند سال زودتر به دنیا نیامدیم ....
روز ها گذشت و ما بزرگ شدیم و در گذر روزگار و دیده ها و شنیده هایمان چهر
ه امام در ذهنمان پر رنگ و پر رنگ تر می شد .حالا دیگر با چهره ی دیگری از
امام آشنا می شدیم  .امامی که تاب ظلم و استکبار را نداشت و در مقابل بی
عدالتی کوچکترین ملایمتی را نشان نمی داد
از زبان و قلم امام می شنیدیم که فرموده بودند :

اسرائیل باید از صفحه روزگار محو شود

ما هیچ خوفى از ابرقدرتها نداریم، و در عین
حالى که دستمان از همه آن سلاحهاى‏آدمکش کذایى کوتاه هست، لکن ایمانمان ما
را وادار مى‏کند که نترسیم وخوف نداشته باشیم .

رئیس جمهور آمریکا بداند، بداند این معنا را که منفورترین افراد دنیاست‏پیش ملت ما .

هر چه فریاد دارید بر سر آمریکا بکشید .

اگر معناى ضدیت با آمریکا این است که ما
نمى‏خواهیم وابسته به آمریکاباشیم، آرى ما ضد آمریکایى هستیم و اگر ترس
آمریکا از این است، آرى بایدبترسند .

 


 و از خود می پرسیدیم که چگونه آن روح لطیف و مهربان در برابر دشمنان خدا اینچنین سخت ایستاده بود
و قرآن چه زیبا پاسخمان را داد :


محَمَّدٌ رَّسولُ اللَّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنهُمْ

محمد رسول خدا است و کسانى که با او هستند علیه کفار شدید و بى رحمند و در بین خود رحیم و دلسوزند

و براستی که او از یاران آخر الزمانی رسول الله بود .


----------------------------------------------

پی نوشت : همه دوستان رو به این موج دعوت می کنم .


88/9/22
2:0 عصر

در کدامین دسته خفته ایم

بدست شروق (z_m) در دسته

 بسم رب المخلصین
همه یک قافله بودیم و سفر تقدیر ما بود . و پایان سفر رستگاری . پیغام " الرحیل " که آمد صد فرقه شدیم . آخر راه طولانی بود و پر کشمکش . جاده سنگ لاخ بود و طوفانی . هر کس به هوایی و استدلالی سر باز زد و خسبید .
و ماندند آن عده قلیلی که راهی شدند ...
 و خدا می داند که ما در کدام دسته خفته ایم  ... .
به امید بیداری همه!


و کسی گفت چنین گفت سفر سنگین است
باد با غافله دیری است که سر سنگین است
گفت با زخم جگر کاه قدم باید سود
بر نمک پوش ترین راه قدم باید سود
گفت ره خون جگر می دهدامشب همه را
آب در کاسه سر می دهد امشب همه را
سایه ها گزمه مرگند زبان بربندید
بار ، دزدان به کمینند سبکتر بندید
مقصد ،آهسته بپرسید کسان می شنوند
پر مگویید که صاحب قفسان می شنوند
گرد باد است که پیچیده به خود می خیزد
و از پس گردنه کوه احد می پیچد
نه تگرگ است که آتش زفلک می جوشد
و زخشکای لب رود نمک می جوشد
زنده ها در تف لبسوز عطش دود شده
مرده ها در نفس باد نمک سود شده
دشت سر تا قدم از خون کسان رنگین است
و کسی گفت چنین گفت سفر سنگین است
****
خسته ای گفت که زاریم زما درگذرید
هفت سر عائله داریم زما در گذرید
گفت گفتند و شنیدیم سفر پر عسس است
تا نمک سود شدن فاصله یک جیغ رس است
چیست واگرد سفر جز دل سرد آوردن
سر بیدرد سر خویش به درد آوردن
پای از این جاده بدزدید که مه در پیش است
فتنه مادر فولاد زره در پیش است
پای از این جاده بدزدید سلامت این است
نشنیدید که گفتند سفر سنگین است
***
و شنیدیم که چون رعد دلیری غرید
نه دلیری که از این بادیه شیری غرید
گفت فریاد رسی گر نبود ما هستیم
نه بترسید کسی گر نبود ما هستیم
گفت ماییم ز سر تا به شکم محو هدف
خنجری داریم بی تیغه و بی دسته به کف
نصف شب پاس دهی های شما خفتن ما
بعد از آن خفتن ما پاس دهی های شما
الغرض ماییم بیدار دل و سر هشیار
خنجر از کف مگذاریم مگر وقت فرار
***
و کسی گفت بخسبید فرج در پیش است
کربلا را بگذارید که حج در پیش است
گفت ایام برات است مبادا بروید
وقت ذکر و صلوات است مبادا بروید
گفت ما از حضراتیم به ما تکیه کنید
مستجاب الدعواتیم به ما تکیه کنید
گفت جنگ و جدل از مرد دعا مپسندید
ریگ در نعل فروهشته ما مپسندید
بنشنید که آبی زفراتی برسد
شاید از اهل کرم خمس و زکاتی برسد
سفر ه باید کرد اما علم رفتن را
روضه باید خواند تا آب برد دشمن را
***
الغرض در همه غافله یک مرد نبود
یا اگر هم بود شایسته نابرد نبود
همه یخ های جهان را همه را سنجیدیم
مثل دلهای فرو مرده ما سرد نبود
رنج اگر هست نه از جاده کز ماندنهاست
ورنه سرباخته را زحمت سر درد نبود
آه از آن شب شب حیران که در
این تنگ آباد غیر آواز گره خورده شبگرد نبود
آه از آن پیکار کز هیبت دشمن ما را
طبل و سرناو رجز بود و هماورد نبود
یادگار آن علم سوخته را گم کردیم
آخرین آتش افروخته را گم کردیم
در هفتاد رقم بتکده وا شد از نو
چارده کنگره طاق بنا شد از نو
آنچه آن پیر فرو هشت جوانان خوردند
گله را گرگ ندزدید شبانان خوردند
بس که خمیازه گران گشت وضو باطل شد
جاده هم از نفس خسته ما منزل شد
حال ماییم قدم سای به سر گشتن ها
مثل پژواک خجالت کش برگشتن ها
از خم محو ترین کوچه پدیدار شده
و به خال لبت ای دوست گرفتار شده
یا محمد نفسی سوخته در دل داریم
آتشی سرخ و برافروخته در دل داریم
یا محمد شرر آلوده عصیان ماییم
تشنه تر خشک تر از ریگ بیابان ماییم
یا محمد همه جز پوچی تکرار نبود
چارده قرن علم بود و. علمدار نبود
یا محمد شب طوریم برآی از پس ابر
چشم راهان ظهوریم برآی از پس ابر
****
 کسی گفت چنین گفت کسی می آید
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
ما یقین داریم که آنسوی افق مردی هست
مرد اگر هست بدانید که نابردی هست
ما نه مرداب که جوییم بیا برگردیم
و نمک خورده اوییم بیا برگردیم
نه در این کوه صدای همگان خواهدماند
آنچه در حنجره ماست همان خواهد ماند
خسته منشین که حدیبیه حنینی دارد
عاقبت صلح حسن جنگ حسینی دارد
دشنه بردار که بر فرق کسان باید کوفت
و قفس بر سر صاحب قفسان باید کوفت
هرزه هر بته که رویید به داسش بندید
گرد خود هر که بچرخد به خراسش بندید
سفر دشت غریبی است نفس تازه کنید
آخرین جنگ صلیبی است نفس تازه کنید
زخم وامانده خصم است و نمکدان شما
ای جوانان عجم جان من و جان شما
کوه از هیبت ما ریگ روان خواهد شد
و کسی گفت چنین گفت چنان خواهد شد
شمع این محفل اگر هست همین ما را بس
مذهب احمد اگر هست همین مارا بس


شعر از محمد کاظم کاظمی

88/9/11
3:35 عصر

پیغامی به قیمت خون

بدست شروق (z_m) در دسته

بسم رب المخلصین

می گفت : با پسرم آمده بودیم بیمارستان
عیادت زخمی ها  که دیدمش . صورتش مثل ماه شب چارده بود .شکمش مثل یک گنبد
ورم کرده بود . ملافه اش را که کناز زدند دیدم که روده ها و محتوای شکمش
بیرون  است  . معلوم بود که نفس های آخر را می کشد . با تمام دردی که می
کشید لبخند از صورتش پاک نمی شد .دلم برای مادرش سوخت .  موقع رفتن پرسیدم
:وصیتی نداری ؟
با اینکه درد چشمانش را در هم کشیده بود اما باز هم با همان لبخند جواب
داد : مادر جان مدیونی اگر به هر کجا که رفتی به خانم ها نگویی که حجابشان
را حفظ کنند ... !
گفتم پس باید به من امضا بدهی تا پیامت را به همه برسانم . قبول کرد .
جمله اش را روی یک کاغذ نوشتم و دادم که امضا کند ... دیدم دست برد در جای
زخم شکمش و با دست خونی روی کاغذ اثر گذاشت و گفت امضایی بالاتر از این می
خواهی ؟
دیگر حال خودم را نمی فهمیدم . خود را جای مادرش گذاشته بودم و خواسته
بودم که اگر پیغامی دارد به او برسانم . اما او مرا وصی پیغامش کرده بود .
چند وقت بعد من هم همدرد مادرش شدم . پسرم همسفر او شد ... اما از آن روز تا به حال دین سنگین وصیتش روی دوشم است ....

******************************************
الان که این یادداشت  را می نویسم این مادر شهید هم دار دنیا را وداع گفته و شاید همنشین پسرش باشد .
او امین امانتش بود و پیغام جوان شهید را رساند ...
اما من و تو آیا قدر خون پای برگه پیغام را دانسته ایم ؟

در پناه حق باشید

88/9/2
12:38 عصر

بسیج معنایی به گستردگی تاریخ ، به گستردگی دنیا

بدست شروق (z_m) در دسته شروق، بسیج، بنی اسراییل

سیاهی و ستم همه جا را گرفته بود .
 امید ستاره ای شده بود در دل آسمان .
ستاره ای با کور سویی از نور که رسیدنش ناممکن می نمود ... دیگر وقتش فرارسیده بود .
 موسی آفریده شد و در دل تاریکی با نور الهی پرورش یافت تا اولین بسیج تاریخ شکل بگیرد .
 بسیج پابرهنگان بنی اسراییل . بسیجی که سلاحش نام خدا بود و هدفش برقراری عدالت و آزادگی برای همه.
بسیجی که روح تازه ای در کالبد بشریت می دمید .
 روح آزادگی و دلدادگی حتی به پای جان اما به بهای رضای پروردگار .
اگر
چه قوم بنی اسراییل قدر این مفهوم جدید را ندانستند و با سرکشی هایشان
آوارگی و ضعف را بر خود رقم زدند اما  مفهوم بسیج  بار ها و بار ها در دل
بشیریت متولد شد  و رنگ دیگری به زندگی انسان ها بخشید  .

 در
مکه و بین جوانان محب محمد امین  ، درکربلا و بین جوانان بنی هاشم ،در
سبزوار و بین جوانان سر بدار ودر تمام  ایران و بین جوانان پیرو خط امام.

 و بلاخره می آید روزی که تمام دنیا بسیج محبان مهدی موعود باشند  .

88/7/28
11:1 صبح

روز لبخند زیبای خدا وند ، روز دختر

بدست شروق (z_m) در دسته روز دختر

بسم رب المخلصین

خیلی سخت است که خودت دختر باشی و بخواهی درباره‌ی روز دختر بنویسی. روزی که قرار است تمام نهادها و سازمان ها به دختران توجه کنند. و از همه بیشتر خودت که دختر هستی.
شاید خیلی راحتتر باشد که قلم بدست بگیری و غر بزنی. غر بزنی که چرا مسئولین و سازمان ها سر و ته روز دختر را فقط با چند شاخه گل و تعدادی جشن آبکی و سخنرانی هم می آورند. که چرا هنوز دختران ما برای اثبات خود می بایست مردانه زندگی کنند. که چرا هنوز بسیاری از امکانات رفاهی، تحصیلی و ورزشی و ... برای دختران محدودتر از پسران است. که چرا...
خیلی راحت می توان غر زد. اما تا کی تا کجا؟!
راستش من فکر می کنم بیش از هر نهاد و سازمانی این خود ما هستیم که می‌توانیم به بهتر بودن خودمان کمک کنیم تا وقتی که توانایی هایمان را نشناسیم، پتانسیل هایمان را پیدا نکنیم، فلسفه وجود را درک نکنیم، همدیگر را قبول نداشته باشیم، چه انتظاری از نهادها و سازمان هایی داریم که اغلب مسئولینشان مرداها هستند.
به نظر من دختر بودن، دوران گذار است، از کودکی تا زن شدن. فرصتی که می توانی توشه ات را بیاندوزی ، فکرت را پربار کنی و توانائی هایت را بیشتر و لازمه این کسب توشه، شناخت است. خودت را ، حقوقت را و مسئولیت هایت را.
در همین دوران است که بر اساس شناخت تصمیم می گیری کدام نقش را برگزینی. یک خانم فعال اجتماعی ، یک کارمند ساده، یک مادر کدبانو و یا همه اینها.
به نظر من روز دختر فرصتی است برای اینکه دنیا را دوباره ببینی از نگاه دختری که قرار است زن سازنده ی جامعه فردا باشد.

 

پی نوشت فمنیستی : خدا لبخند زد ، دختر را آفرید . لبخند های زیبای خداوند روزتون مبارک !

در پناه حق باشید



<      1   2   3   4   5   >>   >