سفارش تبلیغ
صبا ویژن

88/12/25
10:58 صبح

بهار و ثلث دوم ...

بدست شروق (z_m) در دسته بهار، ثلث دوم، خانه تکانی، کارنامه

آن سالها که هنوز نظام تحصیلی اینقدر با کلاس نشده بود و ما نه معنای ترم را می دانستیم و نه باورمان می شد که موجودی به نام امتحان بدون نمره هم می تواند وجود داشته باشد ، بهار برایم طعم دیگری داشت .
آن سالها نظام آموزشی ثلثی بود و اتفاقا هم پایان ثلث دوم همزمان با آخر های اسفند .هنوز هم که یاد روز های امتحانات ثلث دوم می افتم تصویر زمین بی قالی و یک سطل پر از کف و یک نفر که یا شیشه پاک می کند یا دیوار ، در ذهنم نقش می بندد .
آن روز ها موسم امتحانات و خانه تکانی یکی می شد .خانه تکانی ای که همه ی اعضای خانواده را دور هم جمع می کرد تا در کنار هم رنگ دیگری به خانه و زندگی بدهند.
امتحانات که تمام می شد یکی دو روز تعطیل بودیم . کارنامه را هم چند روز مانده به عید می دادند و همین گاهی اوقات مزه عید را دو چندان می کرد. همان وقتهایی که کارنامه ات پر از نمره های قشنگ بیست و نوزده می شد.
همیشه کارنامه و پیک شادی را با هم می دادند .  چشمم که به تصاویر پیک می افتاد تصمیم خودم را می گرفتم که امسال بهتر از سالهای پیش پیک را تحویل دهم !
داستان هایش ، همان روز اول خوانده می شد .یکی دو روز بعد هم قسمت های نقاشی و رنگ آمیزی اش تمام می شد . از همان ها که شماره ها را به هم وصل می کردی و بعد از میان آن همه شماره ی به هم ریخته یا عکس گل در می آوردی یا گاو یا زرافه و یا هر چیز دیگری که در ذهن طراح پیک نقش بسته بود . اما سوالات سخت و حل نشدنی اش می ماند برای همان شب آخر که هر چه در طول عید خوش گذرانده بودی از دماغت در می آورد .
خلاصه اینکه آن سالها کارنامه گرفتن عالم خودش را داشت . نمی دانم شیرینی بهار بود که مزه دیگری به کارنامه ثلث دوم می داد یا مزه کارنامه ثلث دوم که شیرینی دیگری به بهار ...
فقط همین را می دانم که سالهاست طعم آن روزها را نچشیده ام .
امسال می خواهم دوباره آخر سال به خود کارنامه بدهم . کارنامه ای برای همه کار هایی که کردم و نکردم ...
دعا کنید که امسال هم بهار مزه همان سالها را بدهد ...
در پناه حق باشید

88/12/23
4:30 عصر

یک صبح بهاری ، پول و باقی ماجرا !

بدست شروق (z_m) در دسته

بسم رب المخلصین


صبح بود .دم دمهای بهار .  هوا آفتابی و جوانه ها در حال سرک کشیدن از پس شاخه ها . داشتم با خودم فکر می کردم واقعا چقدر تماشای این منظره لذت بخش است . آرامش بخش است . تسلی دهنده است .و چه اندازه آدم را پر از انرژی می کند هدیه ای از سوی خداوند که هر روز تکرار می شود . هدیه ای   که  بی بهاست . بهای دنیایی ندارد ولی بهای معنویش قابل اندازه گیری نیست . و ما آنقدر به این سخاوت بزرگ عادت کرده ایم که نمی بینیمش  . داشتم با خودم فکر می کردم که شاید اگر همه آدم ها ارزش این هدیه را می دانستند و می فهمیدند که خداوند بزرگ هر صبح چه هدیه بزرگی بهشان می بخشید صبح ها قیافه ها اینقدر اخم آلود نبود . این قدر همه شاکی نبودند .
داشتم به همین ها فکر می کردم که خبر بخش خبر صبحگاهی رادیو پیام آن هم با کلی آب و تاب گوینده همه افکارم را به هم ریخت :

پول ؛ روحیه انسان را بالا می برد
بررسی ها از تاثیر مثبت شمردن پول بر روحیه انسان حکایت دارد.
واحد مرکزی خبر به نقل از شبکه تلویزیونی الجزیره : بررسی مشترک پژوهشگران امریکایی و چینی نشان می دهد که شمردن پول روحیه شخص را بالا می برد حتی اگر پول متعلق به او نباشد.
نتایج این بررسی همچنین نشان می دهد به یادآوردن پول هایی که در گذشته هزینه کرده است موجب افزایش غم و اندوه انسان شود.
پژوهشگران معتقدند معامله کردن با پول و فکر کردن به آن می تواند دردها یا احساس تنهایی شخص را کاهش دهد.
همچنین روانشناسان توصیه کردند زمانی که افراد احساس ناامیدی و غم و اندوه کردند پول بشمارند و اگر پول نداشتند مشکلی نیست پول دیگران را بشمارند.
پژوهشگران بر این باورند فکر کردن به پول یا معامله کردن با پول علاوه براینکه روحیه شخص را بالا می برد و نگرانی او را رفع می کند ، اعتماد به نفس را نیز افزایش می دهد.
پژوهشگران در آزمایشهای خود از 84 دانشجوی چینی کمک گرفتند و دریافتند که بازی با پول انسان را خسته نمی کند بلکه روحیه او را بالا می برد.




شنیدن این خبر کلی علامت سوال در ذهنم نشاند . اینکه چرا باید اول صبحی که همه در حال رفتن به محل کار خود هستند چنین خبری از رادیو پخش شود . اینکه آیا درست است که بدون توضیح در باره پیش زمینه فکری یک جامعه تحقیقاتی یک نتیجه کلی در باره همه آدم ها داده شود ؟!  و اینکه اصلا این خبر چه ربطی به جامعه ما دارد ؟شاید در جوامعی حتی ارزش انسان ها ار هم با پول می سنجند و همه چیز رنگ مادی دارد و تمام زندگی یک انسان در همین دنیا خلاصه می شود اینطور پژوهش ها معنی داشته باشد اما در جامعه ما هم باید اینگونه باشد ؟!




88/12/19
12:39 عصر

چند کلمه با شهدا

بدست شروق (z_m) در دسته شروق، درد دل با شهدا، شهید، التماس دعا، روزگار، دور زمانه، درد، درد دل

بسم رب المخلصین

سلام
مدتهاست که چشممان را به شما دوخته ایم . کتاب می خوانیم . به زیارتتان می آییم روایت فتحتان را می بینیم . عکس هایتان را جمع می کنیم
خاطراتتان را . چفیه می اندازیم .سر و رویمان را شبیه شما می کنیم .موبایلهایمان  را پر از صدا و تصویر شما می کنیم . اما باز هم چیزی کم است. می خواهیم که قدم در جای قدم شما بگذاریم اما نمی شود  . دل همراهی نمی کند .اسیر دنیا شده است. بند های زمینی گیرش انداخته .

شکایتش را به کجا ببریم . دلی که دست پرورده خودمان است . آنقدر گرسنه اش گذاشتیم که خود به دنبال غذا رفت و وقتی چیزی پیدا نکرد سنگ خورد . آنقدر سنگ خورد که امروز هوای پرواز دارد اما سنگین شده است . پابند زمین و دنیای زمینی .
و امان از دنیا .امان از زمین .
ناله بسیار داریم و درد دل هم . اصلا دلمان درد می کند . درد دارد درمان می خواهیم . مرهمی که سنگ های دلمان را آب کند تا سبک شویم . تا بالا بیایم . دلمان آنقدر سنگ خورده است که تنگ شده است .می خواهد خودش را پر از نام و یاد شما کند اما نمی شود . جایی ندارد . پر از سنگ و زمین است. پر از دنیا . حتی دیگر اشکی هم ندارد که ببارد و سنگ ها را بشوید و سست کند تا کندنشان آسانتر شود .
حالمان خوب نیست . دلمان گرفته است . سنگ ها تاریکش کرده اند. دنبال کور سوی نوری می گردد تا زندگی را از نو آغاز کند . اما...
می ترسیم . ترس برمان داشته که دلمان بمیرد . بی نور شما دلمان می میرد.
به مهربانیتان سوگند بی نور شما دلمان می میرد
                                                 به مردانگیتان سوگند  بی نور شما دلمان میمرد.
                                                                                    به استقامتتان سوگند بی نور شما ...
 ذره ای نور می خواهیم . نور آسمانی . از همان ها که وقتی که از روزن دو ابر می تابد زمین شبیه بهشت می شود . به کورسو هم قانعیم . فقط ذره ای نور . همین.
آنقدر بی تاب شده ایم که قدرت التماس هم نداریم . "التماس دعا" گفتن برایمان
عادت شده اما دعایی نیست. راه دعا را فراموش کرده ایم . وقتش را نداریم .
نماز می خوانیم تا مشقی را نوشته باشیم . جانمازمان آنقدر نقش و نگار دارد که جایی برای تابیدن نقش شما  نیست. مُهرمان هم تربت کربلاست اما هیچ شباهتی به خاک خون خورده حسین ندارد .
تسبیحمان از جنس کریستال چینی است  . عطر های
اروپایی هم می زنیم اما باز هم نمازمان حال ندارد بوی بهشت نمی دهد بوی معراج و وصال نمی دهد . نمازمان بوی ادکلن می دهد  .

می دانیم نقطه شروع در خود ماست. دستهای خودمان فقط می توانند سنگ های دل را بشکنند. چشم های خودمان فقط می توانند با اشکشان چشمه دل را سیراب کنند . لب های خودمان فقط می توانند با ذکر محبوب نور را به دل باز گردانند..اینها را می دانیم اما نمی شود .شاید هم نمی خواهیم.
تیر خلاصی خورده ایم . توفیق ها یکی یکی سلب می شود . می ترسیم کم کم درد ِ درد داشتن را هم فراموش کنیم .

برایمان دعا کنید . برای دلمان و برای اشکهایمان .
التماس دعا

جمعی از جوانان این دور و زمانه

88/12/10
1:39 عصر

اولین قدم های بهار

بدست شروق (z_m) در دسته بهار، شکوفه گیلاس، _ شروق

بسم رب المخلصین
دیروز در کنار خیابان اولین نشانه های بهار را دیدم .
 درخت پر شکوفه گیلاسی که بی هیچ برگی زیر دانه های پراکنده باران نوای بهار را زمزمه می کرد .
 نه پولی دادم نه منت کسی را کشیدم .
 فقط تماشایش کردم و روحی تازه در بدنم دمیده شد  .
روحی که قیمتش به تمام دارایی های دنیا می ارزید

اولین قدم های بهار

88/12/1
2:36 عصر

ببار ای بارون ببار !

بدست شروق (z_m) در دسته باران، شروق، موعود

بسم رب المخلصین

ببار ای بارون ببار !

بعد از این همه روز آفتاب ، بلاخره دیروز باران گرفت . بغض آسمان ترکید و صدایش تا ساعتها گوشمان را نواخت .
 باران می بارید نه چک چک چک که شر شر شر. 
باران بارید و همه جا را شست.
همه آلودگی ها را
همه دود ها را
همه سیاهی ها را
از دیروز تا حالا هوای آسمان هوای باران است .
 هنوز هم دارد رعد می زند .رعدی که با تمام ترسناکیش عجیب دلت را آرام می کند .
ببار ای باران که دل زمین سخت تنگ توست.
ببار ای باران که در این روز های آخر زمستان غنچه های نشکفته هوایت را کرده اند.
ببار ای باران که نوای عطش خاک به آسمان رسیده است.
ببار ای باران که دلهای خشکیده ما تنها با نوای توست که جانی تازه می گیرد!


و خدایا !
کی می شود که باران موعود هم ببارد و دلهای غبار گرفته ما را حتی شده با نعره رعد پاک و زلال کند .

<      1   2   3   4   5   >>   >