دو سه ساعت از غروب گذشته بود. دیگر مغازه دارها کم کم آماده می شدند که دکان ها را ببندند و به مولودی بزرگ محل بروند . خیابان ها هم کم کم خلوت می شد. ولی ما هنوز دنبال هدیه روز پدر می گشتیم.
پشت ویترین یکی از مغازه ها مشغول بحث بر سر انتخاب هدیه بودیم که صحبت های صاحب مغازه که بیرون ایستاده بود با جوانک شیک پوشی که جاروی رفتگری به دست گرفته بود و خیابان را جارو می کرد ، نظرم را جلب کرد:
- قربون دستت . این کارتن ها و روز نامه ها رو لازم دارم نمی خواد جمعش کنی . خودم جارو دارم مشتری هام رو رد کنم جمعش می کنم .
- باشه مشکلی نیست. عیدتون هم مبارک
- عید شما هم مبارک به پدر هم سلام برسون .
- یا علی
- یا علی
و جوانک جارو کشان از مغازه دور شد.
صحنه عجیبی بود اصلا به قیافه و تیپ جوانک نمی خورد این کار ها . با خودم گفتم شاید خودش هم صاحب مغازه دیگری باشد اما هر چه چشم گرداندم در آن راسته فقط همین یک مغازه بود و باقی در ها خانه های مسکونی . به خنده به همراهانم گفتم مثل اینکه این محل رفتگر ندارد و...
بلاخره هدیه مناسب را پیدا کردیم و رفتیم داخل مغازه وقتی مغازه دار داشت هدیه را کادو پیچ می کرد پرسید :
- هدیه روز پدره دیگه؟
- بله.
- مبارکشون باشه . ای کاش همه قدر پدراشون رو بدونن. این پسره رو دیدید که کوچه رو جارو می کشید . پدرش رفتگر محله . سن و سالی ازش گذشته . بعضی شبها که حال نداره پسراش یا دامادش میان کارش رو انجام میدن . باور کنید یکی از پسراش موقع سربازی از مرخصی که می اومد با همون لباس سر بازی میاومد و جارو می کشید . روز گاره دیگه بعضی ها باباشون رفتگره اینطوری قدرش رو می دونن. بعضیای دیگه هم باباشون کرور کرور پول براشون خرج می کنه و حواسش هست که خم به ابروشون نیافته ... چی بگم والا...
از مغازه که بیرون آمدیم هنوز صدای خش خش جاروی پسر جوان از انتهای کوچه می آمد .هوای کوچه غبار آلود بود . غباری که بوی قدر دانی می داد ...