سفارش تبلیغ
صبا ویژن

88/4/15
7:51 عصر

روز پدر

بدست شروق (z_m) در دسته شروق، هدیه روز پدر

دو سه ساعت از غروب گذشته بود. دیگر مغازه دارها کم کم آماده می شدند که دکان ها را ببندند و به مولودی بزرگ محل بروند . خیابان ها هم کم کم خلوت می شد. ولی ما هنوز دنبال هدیه روز پدر می گشتیم.

پشت ویترین یکی از مغازه ها مشغول بحث بر سر انتخاب هدیه بودیم که صحبت های صاحب مغازه که بیرون  ایستاده بود با جوانک شیک پوشی که جاروی رفتگری به دست گرفته بود و خیابان را جارو می کرد ، نظرم را جلب کرد:

- قربون دستت . این کارتن ها و روز نامه ها رو لازم دارم نمی خواد جمعش کنی . خودم جارو دارم مشتری هام رو رد کنم  جمعش می کنم .

- باشه مشکلی نیست. عیدتون هم مبارک

- عید شما هم مبارک به پدر هم سلام برسون .

- یا علی

- یا علی

و جوانک جارو کشان از مغازه دور شد.

صحنه عجیبی بود اصلا به قیافه و تیپ جوانک نمی خورد این کار ها . با خودم گفتم شاید خودش هم صاحب مغازه دیگری باشد اما هر چه چشم گرداندم در آن راسته فقط همین یک مغازه بود و باقی در ها خانه های مسکونی . به خنده به همراهانم گفتم مثل اینکه این محل رفتگر ندارد و...

بلاخره هدیه مناسب را پیدا کردیم و رفتیم داخل مغازه وقتی مغازه دار داشت هدیه را کادو پیچ می کرد پرسید :

- هدیه روز پدره دیگه؟

- بله.

- مبارکشون باشه . ای کاش همه قدر پدراشون رو بدونن. این پسره رو دیدید که کوچه رو جارو می کشید . پدرش رفتگر محله . سن و سالی ازش گذشته . بعضی شبها که حال نداره پسراش یا دامادش میان کارش رو انجام میدن . باور کنید یکی از پسراش موقع سربازی از مرخصی که می اومد با همون لباس سر بازی میاومد و جارو می کشید . روز گاره دیگه بعضی ها باباشون رفتگره اینطوری قدرش رو می دونن. بعضیای دیگه هم باباشون کرور کرور پول براشون خرج می کنه و حواسش هست که خم به ابروشون نیافته ... چی بگم والا...

از مغازه که بیرون آمدیم هنوز صدای خش خش جاروی پسر جوان از انتهای کوچه می آمد .هوای کوچه غبار آلود بود . غباری که بوی قدر دانی می داد ...


88/4/7
9:51 عصر

تابلویی به بزرگی دنیا

بدست شروق (z_m) در دسته شروق، سوره احزاب، یصلی علیکم

سوره احزاب را می خواندم

پرسیدم : خدا چرا ما را آفرید .  این همه لطف برای چیست . این همه رحمت و نعمت بی مثال

اصلا چه وظیفه ای دارد که بگویدمان :

هو الذی یصلی علیکم و ملائکته

هموست که بر شما درود می فرستد و فرشتگانش

لیخرجکم من الظلمات الی النور

تا شما را از تاریکی ها به روشناییها برساند

این همه تلاش برای هدایت ما، برای خوب بودن ما ،برای مومن بودن ما ،برای چیست ؟

 

لبخندی زد و گفت : تا حالا نقاشی کشیدی؟چرا دلت می خواهد وقتی نقشی بر روی کاغذ می کشی زیباترین نقش دنیا باشد ؟

گفتم چرا ؟

جواب داد :چون آن نقش جزئی از توست .تو هم نقشی از تابلوی بی بدیل خدایی ! به همین سادگی !

 

پ.ن: دوستانی که در طرح شرکت می کنند خبرم کنند تا لینکشون رو بذارم

 

در پناه حق باشید


88/4/2
10:29 عصر

قاب های بی قاب

بدست شروق (z_m) در دسته شروق، حلول ماه رجب، اعتکاف‏، این الرجبیون

بسم رب المخلصین

بعضی وقت ها دیدن این برنامه لذت نقاشی هم عجب لذتی دارد!

بخصوص آنجا که قاب های کاغذی را برمیدارد و درست همان موقع که فکر می کنی چارچوب تابلو کامل شده است یک درخت گنده یا مقداری رود خانه یا اندکی چمن را به بیرون قاب هدایت می کند ...

مرز چارچوب تصویر را می شکند و زیبایی تصویر چند برابر می شود

من فکر می کنم  که همیشه نظمِ چار چوب دار زیباترین تصویر نیست . خیلی وقت ها لازم می شود قواعد چار چوب را به هم بزنی تا به زیبایی برسی . خاصه وقتی که در قواعد چار چوب زندگی گیر افتاده باشی . هر چه باشد وجود آدمی از خاک است و طبیعت خاک در گردش . گردشی که کمتر پیرو چارچوب و قاعده است.

بعضی وقتها به خودت می آیی و میبنی که در یک جدول روز مره گیر افتاده ای. صبح بیدار می شوی سر کار می روی تفریحکی هم شاید بکنی و شب می خوابی و فردا روز از نو و روزی از نو...

اینطور وقتها دلم یک درخت یا اندکی رود خانه و یا حتی کمی چمن می خواهد که کادر زندگیم را به هم بریزد!

شاید فلسفه وجود موسم هایی مثل ماه رجب و اعتکاف شکستن این چار چوب ها باشد . بی نظمی ای که عین نظم است و قاب زندگی را زیبا تر می کند...

حلول ماه رجب مبارک !

 

 

 

پی نوشت : با عده ای دوستان برای ماه رجب یک طرح سی روزه ختم سوره احزاب  گذاشتیم . در این طرح هر روز تمام اعضای گروه یک بار سوره احزاب را ختم می کنیم و نکات جالبی را از تدبر در آیات (از طریق مطالعه تفسیر و معنی ایات )کسب می کنیم در محیط وب منتشر می کنیم . اگر دوست داشتید خوشحال میشیم در این طرح به ما بپیوندید. اگر مطلبی گذاشتید خبر بدید تا استفاده کنیم .

 

در پناه حق باشید


88/3/29
8:57 عصر

حجت تمام شد !

بدست شروق (z_m) در دسته نماز جمعه، رهبری، خطبه، موسوی، اغتشاش

مانده بودیم که این غائله را چطور می توان جمع کرد. دور هم که جمع می شدیم هر کس راه حلی میداد اما باز هم انگار چیزی کم بود .آخر همه بحث هایمان به یک نقطه می رسیدیم :

-باید ببینیم رهبری چه خواهد گفت. باید منتظر جمعه بمانیم ...

و جمعه آمد و همه رفتیم .

همه .

خیابان های تهران شاهد بودند.

همه هم حماسی آمده بودند حتی بچه های سه چهار ساله . آنقدر حماسی آمده بودند که وقتی رهبری قدم به جایگاه گذاشت حتی مردمی که در انتهای میدان فلسطین ( شاید بعدترش هم .نگاه من تا آنجا را دید) بر سجاده های نماز نشسته بودند به عشق رهبری روی پا ایستادند و ده دقیقه تمام با مشت گره کرده شعار دادند. شعار دادند و بیعت کردند . شعار دادند و گله کردند. شعار دادند و با شعارشان بغض یک هفته خون دل خوردن را شکستند و دل دادند به پیام رهبر... .

دل توی دلمان نبود . آنقدر در این چند روز حرف ها و حرکت های عجیب و غریب دیده بودیم که هیچ چیز را بعید نمی دانستیم اما سخنان رهبری انگار آبی بود بر آتش دلمان

و چه زیبا سخن را آغاز کرد

وقتی صحبت از معنویت کرد، وقتی از دل های جوان ما گفت ، وقتی که ما را به یاد خدا انداخت دیدم  چقدر فاصله گرفته ام . چقدر دورم . چقدر دلم تنگ است . چقدر تشنه این حرفها  بودم و... .

و شاید همین آرامش اولیه بود که ذهن هایمان را برای حرف های بعدی آماده کرد. با اینکه این چند روز از مخالف و موافق در این باب سخن بسیار شنیده بود م اما سخن رهبری همانی بود که باید می بود . در حین صحبت ها صورت اطرافیانم را می کاویدم تا نشانی از حالت درونشان بجویم . هر چه می دیدم تایید بود و ارامش .

شبهه ها یکی یکی حل می شد و نقاط تاریک روشن .

دوساعت نشستیم و گوش به رهبری سپردیم .گاهی شعار دادیم . گاهی تکبیر گفتیم گاهیخندیدیم و گاهی هم   گریه کردیم .اما وقتی که برای نماز روی پا ایستادیم در دلمان یک زمزمه جاری بود . حجت تمام شد!

دیگر جایی برای شبهه و دو دلی نبود .

حال ماییم و وجدان های بیدار و دوستداران حقیقی انقلاب و پیام رهبری . اینکه چه خواهد شد ، اینکه شورش ها ادامه پیدا کند یا   دعای آخر آقا اثر کند و غافلان از خواب غفلت برخیزند و دست از خود خواهی های خود بردارند  ... نمی دانم . آینده همه چیز را روشن خواهد کرد  .

فقط همین را می دانم که امروز سرشار از حس افتخارم . افتخار به ملتم ، به کشورم و به رهبر فرزانه ام  که حسرتش را تمام وجدان های بیدار تاریخ در دل دارند

در پناه حق باشید


88/3/14
5:6 عصر

مهر های شناسنامه من

بدست شروق (z_m) در دسته اوباما در مصر، شناسنامه، شروق، انتخابات

بسم رب المخلصین

در روزگار ما ، آدم ها را با شناسنامه هایشان می شناسند شناسنامه هایی که می گویند که هستی در کجا به دنیا آمده ای  خانواده ات که هستند و... . روز خداحافظیت با این دنیا چه تاریخی است .

اما شناسنامه ما ایرانیان (کشور های دیگر را نمیدانم )علاوه بر همه این ها یک صفحه دیگر هم دارد. صفحه که گاهی سفید سفید است و گاهی هم پر از مهر های رنگارنگ.

و همین صفحه کوچک سی سال است لج آن ور آبی ها را در آورده است.صفحه ای که مقیاسش به بزرگی اعتماد یک ملت است . اعتماد به ایرانی مسلمان بودن . اعتماد به سبزی انقلاب شقایق ها .اعتماد به سفیدی حقیقت .اعتماد به سرخی  خون لاله های پرپر...

و مگر می شود در این خاک زیسته باشی و به این سه رنگ اعتماد نکنی .مگر می شود هشت سال عاشقی را دیده باشی ، حروف توانستن را در اشک و خون لبخند هجی کرده باشی ، رحمت مهربان دو عالم را در تاریکی و روشنایی این مرزو بوم دیده باشی و اعتماد نکنی ...

 

بگذار صدای ناهنجار خود را در بوق هایشان بدمند .بگذار با قلمو های سیاهشان رنگ تمسخر بر اندیشه هایمان بکشند .بگذار اشک تمساح بریزند و من و تو را تروریست بخوانند. بگذار لبخند ریا و نفاق به چهره ببندند و دم از اسلام و آیین های آسمانی بزنند**. بگذار به اسم عدالت و دلسوزی تفرقه بندازندو ...

مهم مهر های شناسنامه من و توست که سرخ یا سبز یا آبی امضایی است بر حقانیت کلمه حق بر زمین .این مهر ها را به سیاهی تفرقه و به جان هم افتادن آلوده نکنیم .

 

**: امروز اوباما در مصر با مسلمانان جهان گفتگو کرد . اشک تمساح ریخت و دل برای مسلمانان بوسنی که قربانی ترویسم هایی مثل ما! شدند دل سوزاند

***:دیروز تلوزیون صحنه های از حضور طرفداران کاندیدا ها را در خیابان نشان میداد.طرفداران موسوی در داخل ماشینی پوستر موسوی را در دست داشتند و با لبخند خطاب به جوانک گوشه خیابان گفتند : یا حسین تا میر حسین

و جوان گوشه خیابان با لبخند دستش را بالا برد و گفت : یا علی تا احمدی. آرزو کردم که ای کاش این صحنه تنها صحنه تبلیغات انتخاباتی ما شود  !

****:این یک موج وبلاگی است شما هم درباره مهر های شناسنامه تان بنویسید !

 

 


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >