سفارش تبلیغ
صبا ویژن

91/3/1
8:44 عصر

تفاوت پدرها و مادرها

بدست شروق (z_m) در دسته

بسم الله الحق

این طرف خیابان ایستاده بودم منتظر ماشین .صبح بود . حوالی هفت و هشت .

آن طرف خیابان روبروی در مهد ، کودک دو سه ساله بود .  دستانش را دراز کرده بود و جیغ می زد . اشک تمام صورتش را پوشانده بود .

روبرویش مرد زانو زده بود روی زمین و سعی میکرد جلوی رفتن کودک را بگیرد .

کمی آنطرفتر ، پشت به کودک  زن  هر چند قدم یکبار رویش را به سمت کودک بر می گرداند .

مرد با دست اشاره می کرد که برو و زن دوباره به راه خودش ادامه می داد. اما بعد از چند قدم دوباره رویش را برمی گرداند و مرد دوباره با دست اشاره می کرد که برو ...

چند دقیقه ای جیغ های کودک و تردید مادر و حرکت اعتراضی دستان پدر ادامه داشت .

حالا دیگر زن به سر خیابان رسیده بود .یک آن ایستاد .رویش را برگرداند و بی خیال حرکت دستان مرد به سمت کودک دوید . کودک هم به سمت مادر . مرد با عصبانیت فریاد زد : همه چیز رو خراب کردی !حالا کودک در آغوش زن می خندید .مادر هم...


91/2/8
1:27 عصر

و نمک خورده اوییم بیا برگردیم

بدست شروق (z_m) در دسته

بسم الله الحق

- "من نماز می خونم ، نمی تونم دروغ بگم " این جمله ای است که همیشه وقتی می خواهد میزان صداقت گفتارش را به ما نشان دهد به کار می برد. برایم جالب است که از نظر او نماز خوان ها نباید دروغ بگویند، جالب است که نماز او باعث می شود دست از یک گناه بزرگ که از نظر خیلی آدم های روزگار ما بدون آن زندگی نمی چرخد، بردارد.

- "باورت نمی شود از وقتی دارم شرح گناهان کبیره را می خوانم می بینم که چقدر ما خوابیم و حالیمان نیست! خیلی از کارهایی که به نظرمان اشکالی ندارد و صبح تا شب با آنها زندگی می کنیم جزو همان گناهان کبیره ای است که هزار تا حدیث در مورد عقاب سختشان خواندیم و ما غافلیم !"
تازگی ها با یک استاد اخلاق آشنا شده بود بعد از اینکه با بقیه دوستانش آویزان استاد شده بودند که جلساتی برایشان برای تربیت نفس بگذارد ، استاد گفته بود من کاری نمی توانم برایتان بکنم به غیر از اینکه توصیه کنم بروید یک بار شرح گناهان کبیره را بخوانید تا کمی بیشتر از حال و روز خودتان مطلع شوید!

- چند سال پیش بود. دانشجو بودیم. با هزار بد بختی در سالن سخنرانی جایی برای نشستن پیدا کردیم. سخنران که یکی از استادان بنام بود صحبت های زیادی مطرح کرد ولی یک موردش شاید تازه تر از باقی موارد بود.
اینکه ایادی شیطان با تغییر مفاهیم در ذهن انسان ها سعی در کاهش بار اعتقادی کلمات دارند . مثلا ساعت در قرآن مجید به معنای قیامت و یک اتفاق بزرگ است . اتفاقی که انسان کم کار بی توشه ی امروز باید از شنیدن و به یاد آوریش مو بر تنش راست شود . ولی امروز انسان معاصر ما ، اسم ساعت را که می شنود چه در ذهنش نقش می بندد ؟ یک صفحه مدور و دو عقربه و....و تو خود حدیث مفصل بخوان از مجمل

- در روزگاری که تلوزیون یکی از اعضای خانواده به شمار می رود ، در زمانه ای که بدون اینترنت و ماهواره و فیلم و سریال و دستگاه مغز پروری غرب زندگیمان نمی چرخد پرده های زیادی قلبهایمان را پوشانده است . پرده هایی که روز به روز خاطره بنده پاک بودن را در ذهنمان کمرنگ تر می کند ...

و خدا کند که خودش فکری برای دلهای زنگار گرفته و ذهن های غافل ما بکند ....

ما نه مرداب که جوییم بیا برگردیم

و نمک خورده اوییم بیا برگردیم


91/2/7
9:16 عصر

کلاسی که تعطیل نمی شود !

بدست شروق (z_m) در دسته

بسم الله الحق

می گفت بعد از مرگ همسرش خیلی از زندگی شاکی شده بود . از همه چیز بدش می آمد  .میل به زندگی را از دست داده بود .

از همه دلخور بود و بیشتر از همه از خودش . . .

همان روز ها گذرش به استاد افتاده بود . می گفت یک سال تمام هر هفته پنجشنبه ها استاد پای درد دلهایم می نشست و در سکوتش  من یکسره شکایت می کردم . بعد از یک سال استاد اجازه داد تا در جلسات عمومیش حاضر شوم.

روز اول  همان ابتدای شروع کلاس استاد گفت : " همه به احترام پدر و مادر و خواهر و برادر و همسر و فرزندان و مسیحیان و مسلمانان و  استادان و تمام آدم هایی که باعث شدند تو در این راه بیافتی و به این کلاس بیایی یک دقیقه سکوت می کنیم ...."

می گفت همین یک جمله ی استاد برای آن روز من کافی بود . یک آن به خود آمدم و دیدم من  چقدر ناشکر بودم . و تمام این بی قراری هایی که در زندگی داشتم از همین ناشکری هایم سرچشمه می گرفته است .تمام آن روز های سخت ، من فقط مشکلات را میدیدم و از تمام نعمتها و آدم های مهربانی که دور و برم بوده اند غافل بوده ام .  استاد با همین یک جمله به من یاد داد غیر از بدی ها خوبی ها را هم ببینم و زندگی برایم شیرین تر شود ...

آن روز غیر از این یک جمله دیگر چیزی از صحبت های استاد نفهمیدم . دو ساعت تمام استاد حرف زد و من فقط اشک ریختم و استاد اجازه داد این بغض غفلت را بشکنم ...

صحبت هایش که تمام شد دیدم  چقدر دلم برای بهتر دیدن تنگ شده است . حالا بغض غفلت من هم میل شکستن دارد .... آیا من هم به خیل شاگردان استاد پیوسته ام ؟

------------------------------------------------------------------------------

پ.ن:روح علامه جعفری این استاد بزرگ که حتی بعد از مرگش هم کلاس درسش تعطیل نشده شاد...


91/2/6
4:45 عصر

یکم آدم بزرگ باشیم !

بدست شروق (z_m) در دسته

بسم الله الحق

... بعضی ها فکر می کنن صندوق حاجت دهیه اینجا

همش فکر می کنیم خدا هم قدر حاجت های ما کوچیکه

یه بار نشد مثل آدم بزرگها بگیم خدایا شکرت...


-------------------------------------------------

پ.ن :بخشی از دیالوگ سریال  شاید برای ما هم اتفاق بیافتد (منظور از اینجا در فیلم "جمکران "بود )


90/12/23
9:6 عصر

رفتن ها و آمدن ها

بدست شروق (z_m) در دسته

بسم الله الحق

رفتن رسم زندگی است .مثل آمدن . هر آمدنی رفتنی دارد و هر سلامی یک روز به خدا حافظی می رسد ...

اما این انسان که نفخه ای از روح جاودان خدایی در وجودش حلول کرده است میل رفتن ندارد . هر جا که می رسد خانه می کند و برای ابدیتش برنامه می ریزد...

غافل است از اینکه جاودانگیش در نیستیش معنا می یابد آنجا که دیگر چیزی از منش نمی ماند و همه چیزش او می شود ...

وقتی که دل ببندی به ماندن ، رفتن سختتر می شود ، دل کندن هم ...

خوش به حال آنکه وقت آمدن به فکر  خوب رفتن باشد و خدا حافظی ...

 

پ.ن: سال نو مبارک ...


<      1   2   3   4   5   >>   >