سفارش تبلیغ
صبا ویژن

88/11/3
11:30 صبح

توبه

بدست شروق (z_m) در دسته شروق، بصیرت، حر، توبه، حکمیت، نهم دی

بسم رب المخلصین

قافله حسین به پایان سفرش نزدیک می شود



آیا وقت آن نرسیده که حر شویم ؟!



یا رب تقبل توبتنا ...

88/9/2
12:38 عصر

بسیج معنایی به گستردگی تاریخ ، به گستردگی دنیا

بدست شروق (z_m) در دسته شروق، بسیج، بنی اسراییل

سیاهی و ستم همه جا را گرفته بود .
 امید ستاره ای شده بود در دل آسمان .
ستاره ای با کور سویی از نور که رسیدنش ناممکن می نمود ... دیگر وقتش فرارسیده بود .
 موسی آفریده شد و در دل تاریکی با نور الهی پرورش یافت تا اولین بسیج تاریخ شکل بگیرد .
 بسیج پابرهنگان بنی اسراییل . بسیجی که سلاحش نام خدا بود و هدفش برقراری عدالت و آزادگی برای همه.
بسیجی که روح تازه ای در کالبد بشریت می دمید .
 روح آزادگی و دلدادگی حتی به پای جان اما به بهای رضای پروردگار .
اگر
چه قوم بنی اسراییل قدر این مفهوم جدید را ندانستند و با سرکشی هایشان
آوارگی و ضعف را بر خود رقم زدند اما  مفهوم بسیج  بار ها و بار ها در دل
بشیریت متولد شد  و رنگ دیگری به زندگی انسان ها بخشید  .

 در
مکه و بین جوانان محب محمد امین  ، درکربلا و بین جوانان بنی هاشم ،در
سبزوار و بین جوانان سر بدار ودر تمام  ایران و بین جوانان پیرو خط امام.

 و بلاخره می آید روزی که تمام دنیا بسیج محبان مهدی موعود باشند  .

88/6/21
9:40 صبح

لذت بندگی

بدست شروق (z_m) در دسته شروق، لذت بندگی، ماه رمضان، جنگ دوست داشتنی، سعید تاجیک

بسم رب المخلصین

 

کتاب جنگ دوست داشتنی را می خواندم . مجموعه خاطرات سعید تاجیک از هشت سال دفاع مقدس . بگذریم از حواشی و مضمون و نقدو غیره و حرف حدیث بسیاری که می توان در این باره گفت. اما آخر های کتاب چند جمله بود که واقعا جای تامل داشت :

نقل به مضمون : ماه های آخر جنگ بود یک روز یکی از بچه ها گفت : بچه ها تا حالا فکر کردید قراره تا کی پای این جنگ وایستید ؟ گفتم من که تا هر جا امام بگه هستم . همون جا با هم پیمان بستیم که تا آخرین روز جنگ پای فرمان امام بمونیم ... .

نویسنده کتاب آن طور که در طول کتاب می خوانی آدم سر سپرده ای نیست . سر به سر همه می گذارد فرقی نمی کند که طرفش فرمانده باشد یا همرزم یا حتی سردار صفوی ! اصلا به طور کلی یک نوع سرکشی در مرامش می بینی .  اما این لحظه ها را با لذت خاصی تعریف می کند . لذتی که آرزو می کنی ای کاش تو هم آن روز ها بودی و لذت فرمانبری روح الله را می چشیدی .

خیلی ها سعی کردند جنگ و دفاع مقدس و  از جان گذشتگی بسیجی ها را بی فکری جا بزنند . یک جور ترمز بریدن و یا حتی شستشوی مغزی ! دلشان می خواهد بگویند که آن همه شهید و جانباز و رزمنده  که تا آخرین روز های جنگ از جوانی و خانه و زندگی بریدند و سنگر های جبهه را پر کرده بودند سر سپرده امام و انقلاب بودند . اما من فکر می کنم که مردان آن روز سر سپرده نبودند آنها دل سپرده بودند . و هر که دل بسپرد تا پای جان نیز می رود .خاصه آنکه دلدارش روح الله باشد .روح اللهی که خود دل سپرده حقیقی الله است ...

همه اینها را گفتم که به اینجا برسم که  گاهی وقتها بندگی اوج آزادگی است

بستگی به این دارد که بنده ی که باشی ...

لحظات آخر ماه بندگی نزدیک است از این همه بهره چقدر برای امسالمان برداشتیم ؟

 

در پناه حق باشید

 

 


88/4/15
7:51 عصر

روز پدر

بدست شروق (z_m) در دسته شروق، هدیه روز پدر

دو سه ساعت از غروب گذشته بود. دیگر مغازه دارها کم کم آماده می شدند که دکان ها را ببندند و به مولودی بزرگ محل بروند . خیابان ها هم کم کم خلوت می شد. ولی ما هنوز دنبال هدیه روز پدر می گشتیم.

پشت ویترین یکی از مغازه ها مشغول بحث بر سر انتخاب هدیه بودیم که صحبت های صاحب مغازه که بیرون  ایستاده بود با جوانک شیک پوشی که جاروی رفتگری به دست گرفته بود و خیابان را جارو می کرد ، نظرم را جلب کرد:

- قربون دستت . این کارتن ها و روز نامه ها رو لازم دارم نمی خواد جمعش کنی . خودم جارو دارم مشتری هام رو رد کنم  جمعش می کنم .

- باشه مشکلی نیست. عیدتون هم مبارک

- عید شما هم مبارک به پدر هم سلام برسون .

- یا علی

- یا علی

و جوانک جارو کشان از مغازه دور شد.

صحنه عجیبی بود اصلا به قیافه و تیپ جوانک نمی خورد این کار ها . با خودم گفتم شاید خودش هم صاحب مغازه دیگری باشد اما هر چه چشم گرداندم در آن راسته فقط همین یک مغازه بود و باقی در ها خانه های مسکونی . به خنده به همراهانم گفتم مثل اینکه این محل رفتگر ندارد و...

بلاخره هدیه مناسب را پیدا کردیم و رفتیم داخل مغازه وقتی مغازه دار داشت هدیه را کادو پیچ می کرد پرسید :

- هدیه روز پدره دیگه؟

- بله.

- مبارکشون باشه . ای کاش همه قدر پدراشون رو بدونن. این پسره رو دیدید که کوچه رو جارو می کشید . پدرش رفتگر محله . سن و سالی ازش گذشته . بعضی شبها که حال نداره پسراش یا دامادش میان کارش رو انجام میدن . باور کنید یکی از پسراش موقع سربازی از مرخصی که می اومد با همون لباس سر بازی میاومد و جارو می کشید . روز گاره دیگه بعضی ها باباشون رفتگره اینطوری قدرش رو می دونن. بعضیای دیگه هم باباشون کرور کرور پول براشون خرج می کنه و حواسش هست که خم به ابروشون نیافته ... چی بگم والا...

از مغازه که بیرون آمدیم هنوز صدای خش خش جاروی پسر جوان از انتهای کوچه می آمد .هوای کوچه غبار آلود بود . غباری که بوی قدر دانی می داد ...


88/4/7
9:51 عصر

تابلویی به بزرگی دنیا

بدست شروق (z_m) در دسته شروق، سوره احزاب، یصلی علیکم

سوره احزاب را می خواندم

پرسیدم : خدا چرا ما را آفرید .  این همه لطف برای چیست . این همه رحمت و نعمت بی مثال

اصلا چه وظیفه ای دارد که بگویدمان :

هو الذی یصلی علیکم و ملائکته

هموست که بر شما درود می فرستد و فرشتگانش

لیخرجکم من الظلمات الی النور

تا شما را از تاریکی ها به روشناییها برساند

این همه تلاش برای هدایت ما، برای خوب بودن ما ،برای مومن بودن ما ،برای چیست ؟

 

لبخندی زد و گفت : تا حالا نقاشی کشیدی؟چرا دلت می خواهد وقتی نقشی بر روی کاغذ می کشی زیباترین نقش دنیا باشد ؟

گفتم چرا ؟

جواب داد :چون آن نقش جزئی از توست .تو هم نقشی از تابلوی بی بدیل خدایی ! به همین سادگی !

 

پ.ن: دوستانی که در طرح شرکت می کنند خبرم کنند تا لینکشون رو بذارم

 

در پناه حق باشید


<      1   2   3      >