سفارش تبلیغ
صبا ویژن

87/2/16
10:38 صبح

افاضات آدم های غیر فرهنگی !!!

بدست شروق (z_m) در دسته

بسم الله الاول

بلاخره طلسم شکست و ما هم رفتیم نمایشگاه کتاب . البته وقتم خیلی کم بود و فقط مجبور شدم همان دو سه غرفه ای را که از قبل نشان کرده بودم سر بزنم .نمیدانم شاید قسمت بشود  دوباره بروم و این بار سر فرصت کتاب ها را ببینم .
در کل نمایشگاه را خوب دیدم .حداقل وضع نظم و انظباطش نسبت به پارسال خیلی بهتر شده بود .قیافه ها  و صحنه های ... ،هم تعدیل شده بود .خدا را شکر غرفه های کتاب هم از دکه های اغذیه فروشی شلوغتر بود و اینها همه نوید یک اتفاق خوب را در جامعه فرهنگی ما میداد ...
اما  موقع برگشت اتفاقی افتاد که ....
سوار مترو شدم خب با توجه به وضعیت نمایشگاه و آن ساعت از غروب جمعیت زیادی به مترو هجوم آورده بودند .خاصه اینکه مترو تاخیر هم داشت . البته ایستگاهی که من سوار شدم خیلی شلوغ نبود ولی جای نشستن هم نبود من هم بسته ی کتابم را روی زمین گذاشتم و در گوشه ای به دیوار اتاقک مترو تکیه دادم .رفته رفته و ایستگاه به ایستگاه مترو شلوغتر می شد تا اینکه دیگر کاملا ظرفیت پر شد .حالا دیگر به هر ایستگاه که می رسیدیم ملت انواع و اقسام روش های غیر آدمیانه ( از هل دادن تا لگد زدن تا ...) را به کار می بردند تا به هر شکل ممکن سوار شوند . من نزدیک در بودم .اگر تذکری می دادیم که «بابا جان جانیست وایسید قطار بعدی بیاد » چشم غره می رفتند که «چقدر وایسیم یکم به خودتون تکون بدید جا باز میشه ...»
 این وسط دیالوگ دو نفر من رو کاملا مفجوع کرد (یعنی می دونستم که ما یه بحران فرهنگی در جامعه داریم ولی فکر نمی کردم که تا این حد فاجعه باشه !)
-چرا مترو اینقدر شلوغ شده
-همش تقصیر این نمایشگاه نکبتیه
- خاک تو سرشون معلوم نیست اونجا چی پخش می کنن که همه عین [...] سرشون رو انداختن پایین و دارن میرن
- [...]های ِ [...]های  ِ [...]
-[...]های ِ [...]های  ِ [...]
- [...] ها مترو رو عین شب عید کردن
*تبصره (منظور از «[...]» ناسزا های وحشتناکی است که نمی توانم وبلاگم را به آنها آلوده کنم )*
توجه کنید که این دیالوگ توسط دونفری ابراز شد که با یک ظاهر متشخص ویک کیسه  پر از خوار و بار  در  اوج شلوغی ملت را با لگد هل دادند و آمدند تو
وقتی این حرفها را شنیدم در یک شوک عجیبی فرو رفتم آنقدر که توانایی پاسخ دادن بهشان را نداشتم
فقط دلم سوخت
                  به حال خودم (که کتابهایم را فقط در نمایشگاه توانستم پیدا کنم )
                                                   به حال نمایشگاه ( که فقط یکبار در سال برگزار می شود )
                                                                                                             و به حال فرهنگ که ....