وقتی که دلگرفتگی بیماری مزمن شد دیگر نمی شود کاری کرد جز اینکه نشست و به رسیدن باران دل بست ، تا شاید بغض ها را بشکند و گرفتگی دل را بگشاید ...
این روز ها ، در این موسم پر برف باران سال ، تشنه بارانم .آن هم باران دل در این خشکسال ریگزار !
احساس می کنم که گرفتگی دل مزمن شده .دیگر یارای تحمل این همه گرفتگی نیست ...
دلم می خواهد فریاد بزنم :
«قاصد روزان ابری
داروک !
کی می رسد باران؟»
و غافلم از اینکه داروک هم عمریست که بار سفر را در جستجوی باران بسته تا شاید پاسخی بیابد برای این همه تشنه دل !
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است ...
بویش را می شنوی ؟
نم نمک بوی باران است که از کوچه ها و خیابان هایمان برمی خیزد .باران محرم
و خدایا می شود آیا که باران دلمان هم ، همنوا با باران کربلا ببارد ؟...