بسم الله الحمن الرحیم
جا کم بود و جمعیت در حال افزایش . چاره ای نبود باید جمع و جور تر می نشستیم مهمانان شب قدر از میان ما ( البته از روی دست و پای ما ) رد میشدند و در جواب ببخشیدشان لبخند های شیرین و کلام زیبای (خدا ببخشه! ) تحویل می گرفتند .دلها همه حال هوای پرواز داشت و چهر ها رنگ آسمان . ترش رویی نمی دیدی هر چند که سه ساعت تمام چهار زانو نشسته بودیم و کمرهایمان صاف شده بود اما جوانتر ها با کمال میل تکیه گاه دیوارشان را به بزرگتر ها می دادند وتلخی دوزانو نشستن و تنگی جا را به جان می خریدند . سفره سفره خدا بودو در محضر خدا که را توان ترشرویی ست.
یاد صبح افتادم وقتی همه با چهره های عبوس اتوبوس و مترو را پر کرده بودند و بر سر اینکه زودتر سوار شوند حاضر بودند دست و پای همدیگر را له کنند و اگرخدای نکرده !بر اثر ترمز کمی تعادلت را ازدست میدادی غر ولند بود که میشنیدی و اگر ببخشیدی می گفتی چشم غره بود که تحویل میگرفتی ...
یاد صحبت امام افتادم : عالم محضر خداست ! و با خود اندیشیدم که چه خوب بود اگر همیشه در محضر خدا با بندگان خدا مهربان بودیم .
در پناه حق باشید