بسم الله الحق
این روز ها خیلی به یاد " تسلیم" می افتم. دختر مصری سلفی مسلکی که در سفر عمره با او آشنا شدم.
فاصله بین نماز مغرب و عشا بود و من در ایوان روبروی بیت الله الحرام مشغول تماشای کعبه. کنارم نشسته بود . سر صحبت را هم خودش باز کرد . از طرز نماز خواندنم فهمیده بود که شیعه هستم.
می گفت سوالاتی دارد که می خواهد در موردش بداند. نمی دانم شاید هم در دل هدفش از بیان سوالات، جذب من به سمت اعتقادات خودشان بود. ولی هرچه که بود شبهه های بسیاری بر علیه مذهب تشیع در ذهن داشت و وقتی پاسخش را می دادم با کمال شگفتی می گفت تو اولین شیعه ای هستی که این حرفها را می زنی !!! یا اینکه در کتابهای شما چیز دیگری نوشته اند (بماند که تا آخرش هم نگفت کدام کتاب های ما را خوانده و یا اینکه پای صحبت کدام یک از علما تشیع نشسته است ) ...
مثلا می گفت شما چرا همیشه و در همه منابرتان به صحابی پیامبر و عایشه سب می کنید ... من با کمال تعجب گفتم که اینطور نیست رهبران ما مثل آیت الله خامنه ای و سید حسن نصر الله بارها ما را از سب مقدسات مذاهب دیگر باز داشته اند . البته ما به روش و شیوه این مذاهب انتقاداتی داریم ولی سب و توهین از ادب مسلمانان به دور است . یا مثلا از قمه زدن پرسید و من فتوای اکثر مجتهدین بخصوص مقام معظم رهبری را برایش بازگو کردم .
بعد از نماز عشاء مثل همیشه سه بار بر روی پا زدم و تکبیر گفتم .مثل کسی که مچم را گرفته باشد سریع پرسید چه گفتی و وقتی گفتم که تکبیر گفتم باز هم آثار ناباوری را در چشمهایش خواندم . (بعد ها فهمیدم که بینشان شایع کرده اند شیعه ها بعد از نماز سه بار نعوذ بالله به جبرییل لعنت می فرستند چون اعتقاد دارند که جبرییل رسالت را به جای اینکه برامام علی نازل کند بر پیامبر نازل کرده است !!!!).
می خواست نظرم را در مورد (به قول خودش)کشتاری که اسد در سوریه راه انداخته بداند( جالب اینکه او تفاوت بین اسد و علویان را با شیعه های 12 امامی نمی دانست و همه را به یک مذهب می شناخت ) و وقتی من از جنایات تکفیری ها برایش تعریف کردم برایش باور کردنی نبود.
صحبت هایمان تا ساعتی بعد از نماز عشا با او و خواهرش "سلما" که بعد از نماز به ما پیوسته بود ادامه داشت و من تمام مدت سعی داشتم برمشترکات تکیه کنم تا کینه ای را که بیهوده در دلهایشان برعلیه مذهب والای تشیع کاشته اند بزدایم . ولی تاثیر شستشوی مغزی رسانه های وهابی بیشتر از این حرفهای یکی دو ساعته بود ...
ساعت دیگر از 10 گذشته بود و من باید بر سر قرارمان به همسفرانم می پیوستم. آنها هم دیرشان شده بود و باید می رفتند اما با وجود این همه اختلاف نظر دلمان نمی آمد از هم جدا شویم و این اصلا عجیب نبود . ما چند ساعتی را در صف یک نماز جماعت روبروی یک قبله نشسته بودیم . از خدای مشترک و پیامیر مشترکامان سخن گفته بودیم و صحنه ظهور منجی مشترکمان را در همین مکان تجسم کرده و با هم اشک ریخته بودیم و همه اینها کار خود را کرده بود. فضای بیت الله الحرام خلوت تر شده بود. نوای ذکر و نیایش از هر سو شنیده می شد .زیر طاقی ها روبرو کعبه ایستادیم و برای هم دعا کردیم و با هم قرار گذاشتیم که در سجده آخر نمازهایمان از خداوند بخواهیم که " اللهم ارنا الحق حقا و الباطل باطلا"
امروز نمی دانم سلما و تسلیم در چه حالی به سر می برند . نمی دانم به توصیه ام در مورد مطالعه بخش عربی سایت مقام معظم رهبری عمل کرده اند یا نه . نمی دانم هنوز هم به همان سفت و سختی از مُرسی و اخوان المسلمین دفاع می کنند یا نه . نمی دانم هنوز هم با همان شور و هیجان از به قول خودشان ، "مجاهدان!" ارتش حر یاد می کنند یا نه .... هیچ کدام را نمی دانم .
اما یک چیز را خوب می فهمم . اینکه با وجود تمام دشمنی هایی که دیگران بین ما کاشته بودند در کنار خانه خدا دلهایمان به هم پیوند خورد و این پیوند همان حلقه گم شده امروز جوامع مسلمان ماست . حلقه گمشده ای که حاصل آتش تخاصم و تفرقه ای است که صاحبان زر و زور شیطانی از تریبون های مختلف یک روز به اسم مذهب ، یک روز به اسم سیاست و روز دیگر به اسم نژاد و ملیت بر شعله های آن می دمند تا اسلام ناب و حقیقی در دلها نفوذ نکند ...