سفارش تبلیغ
صبا ویژن

90/1/30
1:2 صبح

حواسمان را جمع کنیم .بن تن دارد خدایی می کند !

بدست شروق (z_m) در دسته

بسم الله الرحمن الرحیم

چهار سالش است . معصومیت از سر و رویش می بارد . چشمان سبز درشتش را درشتتر می کند و ساعت روی دستش را نشانم می دهد :

-این ساعت بن بنه( منظورش بن تن است ) بابام بلام خلیده .

-چه ساعت قشنگی !

-اما لاس لاستکی نیست . وقتی بزلگتل شدم خودم لاستکیش لو می خلم .

- از کجا فهمیدی راستکی نیست ؟

-نیگا کن :

با هیجان دستانش را در هوا تکان می دهد و روی ساعتش فرود می آورد .

-دیدی حیوون نشدم . ولی بن بن وقتی اینجولی میزنه لو ساعتش حیوون میشه .

- خب آدم حیوون بشه که چی بشه ؟

-خب با حاله دیگه ....

*****

چند وقت بعد باز هم می بینمش . اینبار یک عروسک وحشتناک کوچک در دستش گرفته است .یکی از همان قالب هایی که وقتی بن تن روی ساعتش می زند به آن تبدیل می شود . همان ادم فضایی یخی . با خوشحالی و هیجان نشانم می دهد و می گوید :

-اینو ببین الان با بابام لفتیم مغازه اینو خلیدیم .

- وای چه عروسک وحشتناکی !

-نه وحشتناک نیست . این بن بنه . وقتی می خواد با آدم بدها بژنگه این شکلی میشه .

-بن تن با آدم بد ها می جنگه ؟ تو هم دوست داری با آدم بد ها بجنگی ؟

-نه ما که نباید با آدم بدها بژنگیم فقط بن بن باهاشون می ژنگه و همشون لو می کشه ....

*****

باز هم چند وقتی طول می کشد تا  ببینمش . دوباره سر صحبت بن تن را باز می کند :

-می دونی من چلا اینقد بن بن لو دوست دالم .

-نه . راستی چرا ؟

-چون یه چیزی داله که تو آسمونه .هل چی بخواد بهش میده خیلی بزلگه .من هم می خوام از همونها داشته باشم .

-خب من هم یه چیزی دارم تو آسمونه خیلی هم بزرگه هر چی هم بخوام بهم میده

-منظولت خداست ؟

-آفرین .از کجا فهمیدی ؟

-نه ولی مال بن بن از خدا هم بزلگتله . از همه چی بزلگتله ....

گیج می شوم . منگ می شوم . هنوز هم چهار سالش است . هنوز هم معصومیت دارد از نگاهش می بارد . هنوز هم کوچک است بچه است اما ذهنش انگار استحاله شده است . یک موجود کارتونی تمام وجود معصومش را در اختیار گرفته است . دلم می گیرد . از کم کاری ها . از بی فکری ها . از ساده انگاری ها . از ندیده گرفتن ها و از دشمنی که در برابر این همه غفلت ما اینهمه بیدار است . تمام بازار را می گردم تا بتوانم برایش یک جایگزین پیدا کنم اما هر چه بیشتر می گردم کمتر پیدا می کنم :

یک بسته CD و کتاب داستان می بینم که کتاب داستانهایش همان کارتونهای کودکی ماست . از فروشنده می پرسم سی دی ها همین کارتون هاست ؟ پاسخ می شنوم :ممکنه .

می برم خانه بازشان می کنم . جوجه اردک زشت تبدیل به گوژ پشت نتردام می شود ! شاهزاده و گدا هم به شرک 3!!! از دادنش پشیمان می شوم .

چند روز بعد یک بسته فومی الفبا میبینم از همین ها که هم الفبا تکه تکه دارد هم سی دی هم کتاب و ...می برم برایش بازش می کنیم . سی دی را در دستگاه می گذاریم :لوبیای قاتل ! و یک پیغام : دیدن این کارتون به کودکان زیر 18 سال توصیه نمی شود !!!و یک علامت سوال بزرگ  که در ذهنم درست می شود  :مگر آدم هجده ساله الفبا تکه تکه می خواهد ؟!!!!

باقی محصولات هم که یا حوصله را سر می برد یا همین وضع را دارد ....

دیگر دنبال محصولات فرهنگی نمی گردم . اینبار که می بینمش قبل از اینکه دوباره بخواهد از بن تن افسانه ایش بگوید می پرسم دوست داری برایت داستان تعریف کنم ؟خوشحال می شود و می گوید :

-آله قصه بن بنو بگو !

- نه من یه قصه دیگه می گم .... و یک ساعت تمام پای قصه هایی که یک روز خودم از بزرگتر هایم می شنیدم ، می نشیند ... . دفعه بعد که می بینمش دیگر درباره بن تن صحبتی نمی کند و همان داستان های دفعه پیش را می خواهد ...

دلم می سوزد از کودکی ای که می شود اینقدر راحت حفظش کرد اما ما بزرگتر ها از سر بی حوصلگی یا بی فکری و یا هر چیز دیگری اینگونه آلوده محصولات فرهنگی وارداتی می کنیم .

بچه های امروز را باید دریابیم وگرنه دشمنان فردای اعتقادات ما از میان خانه های خودمان سر بلند خواهند کرد