سفارش تبلیغ
صبا ویژن

89/9/20
12:38 عصر

باران ، بی ترانه

بدست شروق (z_m) در دسته

بسم رب المخلصین


باز باران با ترانه

می خورد بر بام خانه

یادم آید کربلا را /دشت پر شور و نوا را

گردش یک روز غمگین /گرم و خونین

لرزش طفلان نالان /زیر تیغ و نیزه ها را

باز باران با صدای گریه های کودکانه

از فراز گونه های زرد و عطشان /با گهرهای فراوان

می چکد از چشم طفلان پریشان

پشت نخلستان نشسته /رود پر پیچ و خمی در حسرت لب‌های ساقی

چشم در چشمان هم آرام و سنگین /می چکد آهسته از چشمان سقا /بر لب این رود پیچان

باز باران ...

باز باران با ترانه

آید از چشمان مردی خسته جان /هیهات بر لب

از عطش در تاب و در تب /نرم نرمک می چکد این قطره ها روی لب

شش ماهه طفلی/رو به پایان/مرد محزون

دست پر خون می فشاند /از گلوی نازک شش ماهه /بر لب های خشک آسمان با چشم گریان

باز باران ...

باز هم اینجا عطش /آتش شراره

جسمها افتاده بی سر پاره پاره

می چکد از گوشها باران خون و کودکان بی گوشواره

شعله در دامان و در پا می خلد خار مغیلان

وندرین تفتیده دشت و سینه ها برپاست طوفان

دستها آماده شلاق و سیلی

چهره ها از بارش شلاق‌ها گردیده نیلی

دراین صحرای سوزان /می دود طفلی سه ساله

پر زناله /پای خسته/دلشکسته /روبرو بر نیزه ها خورشید تابان

می چکد از نوک سرخ نیزه ها /بر خاک سوزان

باز باران باز باران


قطره قطره می چکد از چوب محمل /خاک‌های چادر زینب به آرامی شود گل

می رود این کاروان منزل به منزل

می شود از هر طرف این کاروان هم سنگ باران


آری آری / باز سنگ و باز باران /آری آری /تا نگیرد شعله ها در دل زبانه

تا نگیرد دامن طفلان محزون را نشانه

تا نبیند کودکی لب تشنه اینجا اشک ساقی

بر فراز خیمه برگونه ها /بر مشک ساقی

کاش می بارید باران.


علی اصغر کوهکن

 

پی نوشت : 5 روز از محرم گذشت و هنوز تا حر شدن فاصله بسیار است ...