سفارش تبلیغ
صبا ویژن

89/4/9
10:15 صبح

اعتکاف و ...

بدست شروق (z_m) در دسته اعتکاف، فرشتگان


بسم رب المخلصین

وارد مسجد که می شوی یک عالمه فرشته می بینی . فرشته های سپید پوشی که هاله ی سیاه زیر چشمشان حکایت از یک عشق بزرگ دارد . عشقی که به تمام کار های روزمره اشان یک ایست سه روزه داده تا در این خانه فیروزه ای گرد هم بیایندو رنگ هستی بخش زندگیشان را پر رنگ تر کنند . روزه بگیرند ، نماز بخوانند  ذکر بگویند ، ندبه کنند ، مناجات بخوانند و او را صدا بزنند همانکه تمام وجودشان را از او گرفته اند و خوش به حال این فرشته های سپید پوش !

***********************************

ساعت کمی مانده به اذان مغرب روز اول است .استراحت داده اند تا تجدید قوا کنیم برای باقی اعمال .یکی اینجا سر بر بالش گذاشته تا بعد از این همه بیداری از پس بیداری امشب هم بر بیاید .
یکی دیگر تکیه داده به ستون و با تلاش ویژه ای خواب را از چشمان در حال بسته شدنش می زداید تا آخرین بهره ها را هم از این دم غروبی ببرد.
بساط حلقه های بحث و گفتگو هم براه است . یک حلقه خاطرات سفر حجشان را برای هم می گویند . یک عده مشغول مقایسه اعتکاف های سال گذشته اشان با امسال هستند . عده ای هم که انگار قصد کرده اند تمام بهشت را بخرند در این وقت استراحت هم دور هم دارند مناجات می خوانند .
اینجا صحن علنی مسجد است .کمی مانده به غروب.فرشتگان زمین و آسمان گرد هم آمده اند تا طرح توبه را به تصویب برسانند. موسم ، موسم اعتکاف است .

***********************************


ساعت 2:20 دقیقه دومین شب حضورمان در مسجد است . اتفاق عجیبی در حال افتادن است . از در صحن علنی مسجد که وارد می شوی زیر نور کمرنگ محراب که حالا از پشت پرده سبز رنگ تبریک میلاد علی علیه السلام سبز هم شده است ، فرشته هایی را میبینی که در زیر چادر های سفیدشان اشک میریزند .صدای ندبه اشان تمام فضای مسجد را آکنده است .باور کردنی نیست .اینها همان هایی هستند که که چند ساعت پیش در زمان مداحی آن مداح ناکام آنقدر حرف زدند و سر و صدا کردند که مداح از مداحیش پشیمان شد و رفت .
جمعیت پیشانی بر خاک گذاشته و می گرید و این اکسیر نیمه های شب است که دلها را هوایی می کند و آدم ها را فرشته صفت .
" چقدر خدای خوبی داریم و چقدر ما بدیم که این همه خوبی میبینیم و به درش نمی ریم ؟!!"
این صدای نجوا کننده است که اینگونه جمعیت را منقلب می کند .
آنقدر صدای ناله بلند است که بغض گره خورده ات که چند روزیست ، شاید از روی خجالت ،وانمی شود ، وا می شود و ناخود آگاه فریاد تو هم همنوای جمعیت بلند می شود .صدای العفو که همپای ناله ها و زاری ها در فضای مسجد طنین انداز می شود ، یک آن صحنه محشر در جلوی چشمانت زنده می شود آنگاه که التماس بندگان تمام عرش خدا را پر می کند و آیا خداوند نسیم رحمتش را بر آن هامی وزاند ؟
تمام ذرات مسجد صدای العفو می دهد و تو در این اندیشه ای که آیا اتفاق در حال افتادن است ؟
اینجا صحن علنی مسجد است .فرشتگان زمین و آسمان گرد هم آمده اند تا طرح توبه را به تصویب برسانند . هوای اینجا بوی اعتکاف می دهد .

***********************************

نزدیک اذان صبح دومین روز حضورمان در مسجد است .صدای مناجات رادیو با پچ پچ خانم های حاضر آمیخته شده است . اثرات طوفان دیشب هنوز در چهره ها مشهود است . صفهای نماز کم کم دارد شکل می گیرد . حالا دیگر چشم ها به عکاسی عادت کرده اند . اینجا پر از صحنه های عکس شدنی است . عکس چشمهای سرخ دوخته به یک نقطه دور . عکس دستهای لرزان پیچیده در تسبیح . عکس سجده در محراب .عکس جانماز و کتابهای تلنبار شده روی هم که " اعتکاف ابرار " روی آنها خودنمایی می کند . عکس شانه هایی که زیر بار خشوع ربانی می لرزند . عکس لبخند های مهربان ، عکس اشکهای غلطان ، عکس دستهایی که همکاری می کنند تا سفره ها را بچینند ، جمع کنند صفها را مرتب کنند و ...
چند دقیقه ای به اذان صبح مانده است .فرشتگان زمین در رفت و آمد چیدن صفهای نماز صبح هستند .اینجا صحن علنی مسجد است .فرشتگان زمین و آسمان گرد هم آمده اند تا طرح توبه را به تصویب برسانند .شور لحظه دیدار صبحگاهی در هوا موج می زند .

***********************************


نماز مغرب دومین روز حضورمان در مسجد است . فضای مسجد لبریز از نور است . صدای بال فرشتگان می آید .امشب آخرین شب حضور است . همپای صفهای نماز به رکوع می روی
"سبحان رب العظیم و بحمده "
سر را که بلند می کنی چشم در چشم محراب می شوی و کلمه در هم پیچیده لا اله الا الله .یک آن چیزی در وجودت فرو میریزد .فرصت داردتمام می شود و تو اینجا ایستاده ای . در آستانه محراب .روبروی کلمه لا اله الاالله و این اندیشه که توحیدت در چه حال است ؟
اینجا صحن علنی مسجد است و تو در میان اجتماع فرشتگان زمین و آسمان در آرزوی یک لحظه ناب ایستاده ای. بوی تمام شدن می آید ....

***********************************


 مراسم ام داوود است .قرآن ها را خوانده اند و به دعا رسیده ایم . هنوز در تحیری که چه سِرّی در این کلمات نهفته است که اینگونه صدای آدمی را ملکوتی می کند که دعا آغاز می شود :
الحمد لله ...
تمام وجودت به لرزه می افتد .و براستی در این لحظه های نورانی چه ذکری بالاتر از "الحمد لله " است .سپاس فقط مخصوص خدای بزرگ است که اینگونه لطفش را به پای مخلوق بی مقداری چون تو می ریزد و مگر تو با پاهای خود به این ضیافت آمدی ؟ و مگر تو کاری سزاوار این همه لطف و مهربانی کرده بودی ؟
حالا دیگر دلت می خواهد صدایش کنی و ذره ذره وجود مرده ات را با مزه مزه کردن نام ها و صفاتش زنده کنی :
یا حنان و یا منان ، یارحمان و رحیم . یا کافی و یا شافی ، یا جبار و قهار ....
دعا به پایان خود می رسد . به سجده می روی و خنکی بارانت رحمت الهی را در چشمانت احساس می کنی . چیزی در دلت می لرزد :آیا من لیاقت این همه لطف را دارم ؟
اینجا صحن علنی مسجد است .فرشتگان زمین دلهایشان را روانه آسمان کرده اند تا ذره ای از نسیم رحمت مهربان دو عالم بر وجودشان بوزد و طرح توبه به اجرا در آید . مراسم اعتکاف در حال اتمام است .

***********************************

صبح است . پا به خیابان گذاشته ای و هُرم گرمای هوا تو را گرفته است . یاد دیروز همین موقع می افتی که در زیر خنکی هوای مسجد با صدای مناجات "فرهمند آزاد" از خواب دو سه ساعته بعد از نماز صبح بر  خواسته بودی در حالی که  لبخند های فرشتگان مهربان زمینی به استقبال صبح بخیرت آمده بود . اینجا در چهره هیچ کس مهربانی نمی بینی تا برای صبحش آرزوی خیر کنی . اینجا قیافه ها خسته و اخم آلود است . بچه ای در بغل مادرش از این همه اجبار بیدار شدن می گرید . مرد ژولیده ای درگیر سیخی است که قصد دارد با ان از صندوق صدقات پول دربیاورد . راننده ها بر سر نوبت مسافر بردنشان دعوا می کنند و...
اینجا خیابان های شهر است . اعتکاف تمام شده است و سبکی روح تو را فرا گرفته است . حالا نوبت امتحان است که در در فراق نور ربانی و در این دنیای ظلمانی چقدر ، قدر سبکی روحت رامی دانی ؟