بسم رب المخلصین
دیشب رادیو پیام نیم ساعت از وقتش را داده بود به نقل روایت های مختلف داستان روباه و کلاغ ! همانکه کلاس دوم ابتدایی خوانده بودیمش . همان ماجرای پنیر و خود پسندی کلاغ و فریب روباه ...
جالب بود . ذهن نویسنده چرخیده بود هر بار روباه و کلاغ را در حالی دیده بود . اما یکی از روایت ها بیشتر از بقیه مرا درگیر خود کرد .
کلاغ خسته و پنیر به دهان بر روی شاخه درخت نشست. روباه را دید که از دور آمد در حالی که بلند بلند می گفت :"عجب کلاغ باشکوه و زیبایی . چه پری چه سری عجب پایی " بعد ایستاد و سرش را پایین انداخت . کلاغ که از این همه بی توقعی ذوق زده شده بود تکه ای از پنیر را برای روباه پرت کرد و گفت : حیف که خیلی گرسنه ام . وگرنه تمام پنیر را به پای تو میریختم . روباه دوباره سرش را بلند کرد تکرار کرد :"عجب کلاغ باشکوه و زیبایی . چه پری چه سری عجب پایی "و سه باره و چهار باره . اینبار کلاغ فهمید که روباه هم مصنوعی است ! حالش خیلی گرفته شد . پنیر را رها کرد و پر کشید و رفت ... .
دیدم چند وقتی است که دیگر به تعریف و تمجید هیچ کس دلم خوش نمی شود . در این چند سال اخیر تقدیر نامه و تشکر زیاد گرفته ام اما هیچ کدام مزه آن قدیم ها را نمی دهد. همه شان یه جورهایی رو تین هستند و همهشان بوی مصنوعیت می دهند . بوی انتظار .بوی توقع. انگار تشکر ها و تقدیر بهای خدمتی است که انجام می دهی . یک پروسه اداری!
بعد با خود فکر کردم شاید به خاطر ان است که مسیر را اشتباه رفته ام . توقع تقدیر و تشکر از موجودی را دارم که اوهم مثل من است . محدودیت هایش در حد من است و توانایی هایش هم قدر من ... .
مزه گرفتن نمره قبولی به از معلم گرفتن است نه از همکلاسی . نمره قبولی را کسی می دهد که ارزش داشته هایت را بداند.نیازی به تو نداشته باشد تا دربرابر تقدیرش کاری برایش انجام دهی ! و چه کس به این ارزش واقف تر است از او...
می شود آیا در این ایام نمره قبولی را از او بگیریم ؟!جالب بود . ذهن نویسنده چرخیده بود هر بار روباه و کلاغ را در حالی دیده بود . اما یکی از روایت ها بیشتر از بقیه مرا درگیر خود کرد .
کلاغ خسته و پنیر به دهان بر روی شاخه درخت نشست. روباه را دید که از دور آمد در حالی که بلند بلند می گفت :"عجب کلاغ باشکوه و زیبایی . چه پری چه سری عجب پایی " بعد ایستاد و سرش را پایین انداخت . کلاغ که از این همه بی توقعی ذوق زده شده بود تکه ای از پنیر را برای روباه پرت کرد و گفت : حیف که خیلی گرسنه ام . وگرنه تمام پنیر را به پای تو میریختم . روباه دوباره سرش را بلند کرد تکرار کرد :"عجب کلاغ باشکوه و زیبایی . چه پری چه سری عجب پایی "و سه باره و چهار باره . اینبار کلاغ فهمید که روباه هم مصنوعی است ! حالش خیلی گرفته شد . پنیر را رها کرد و پر کشید و رفت ... .
دیدم چند وقتی است که دیگر به تعریف و تمجید هیچ کس دلم خوش نمی شود . در این چند سال اخیر تقدیر نامه و تشکر زیاد گرفته ام اما هیچ کدام مزه آن قدیم ها را نمی دهد. همه شان یه جورهایی رو تین هستند و همهشان بوی مصنوعیت می دهند . بوی انتظار .بوی توقع. انگار تشکر ها و تقدیر بهای خدمتی است که انجام می دهی . یک پروسه اداری!
بعد با خود فکر کردم شاید به خاطر ان است که مسیر را اشتباه رفته ام . توقع تقدیر و تشکر از موجودی را دارم که اوهم مثل من است . محدودیت هایش در حد من است و توانایی هایش هم قدر من ... .
مزه گرفتن نمره قبولی به از معلم گرفتن است نه از همکلاسی . نمره قبولی را کسی می دهد که ارزش داشته هایت را بداند.نیازی به تو نداشته باشد تا دربرابر تقدیرش کاری برایش انجام دهی ! و چه کس به این ارزش واقف تر است از او...