شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

ساعت ویکتوریا

شروق z_m

+ بريده رمان 1: مي پيچد توي خيابان تِرِس.از کنار کاندومينيوم شماره ي بيست که رد مي شود صداي قران مي شنود .تعجب مي کند .همه ساکنان رفته بودند توي کافه ي بلو اش .دقت مي کند .صدا از کاندوي جيسن بلند است .بعد تر به خاطر مي آورد که جيسن به او شرح داده بود مساله صداي قرآن را:
شروق z_m
-عفوا يا اخي ! اگر صداي قران بلند بود عذر خواهي ... رسم است ميان ما که براي تبرک خانه جديد ، يک ختم قرآن در همان خانه انجام دهيم. رحم الله ابوه...اگر خشي نبود بدبخت مي شدم .دکتر خشي يادم داد که سي.دي. سي جزء قرآن بخرم.حالا هم وقتي خانه نيستم،سي.دي. مي گذارم که بخواند...
شروق z_m
ارميا سرتکان مي دهد و ياد غريبي اش مي افتد.شبِ قدر است .شب نوزدهم .با صدايي که از شدت خشم و بغض دورگه شده است ، فرياد مي کشد :-آلبالا ليل والا...آلبالا ليل والا...
شروق z_m
بي وتن - رضا اميرخاني - ص 278
ساعت ویکتوریا
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله ارديبهشت ماه
vertical_align_top