سفارش تبلیغ
صبا ویژن

87/3/20
9:28 صبح

ای کاش ...

بدست شروق (z_m) در دسته

بسم الله الحق
حرف بسیار است و گلایه بسیار اما بگذار به همین چند جمله اکتفا کنم

ایام شهادت بانوی دو عالم است کسی که او را اول مظلوم تاریخ می خوانند و بگذار ما هم او را مظلومترین تاریخ بخوانیم که در روایت مظلومیتش همین بس که امروز محبانش دشمنانش را بیش از او می شناسند و و اگر از آنها درباره اش بپرسی یا حکایت میخ و در  را برایت می گویند و یا فقط یک جمله می آورند که :
فاطمه فاطمه است ....
و ای کاش که ذره ای از این فاطمه را می شناختیم ....
ای کاش

در پناه حق باشید




87/3/12
1:12 عصر

نامه سرگشاده

بدست شروق (z_m) در دسته جنبش نرم افزاری

 بسم الله الحق



سلام
امروز یک نامه سرگشاده برایبرو بچ مذهبی اینترنت خواندم که دیدم واقعا حرفخودم هم هست . مدتهاست که در فکر نوشتن چنینمطلبی بودم . دیدم حالا که دیگران زحمت کشیدند و قلمفرسایی نموده اند  حد اقل در نشر آن کمکی کرده باشیم متن نامه را در ادمه می گزارم .هر نظری داشتید در خدمتیم


نامه سرگشاده به همه وبلاگنویسان دیندار...


سلام دوستان، خیلی وقت است کهمیخواستم دست به قلم بشوم و دردهائی را که سخت جانم را آزار میدهد برایتان بگویم اما دست و دلم بکار  نمیرفامروز دیگر دل را به دریا زدم، هنوز حرفها رانزده و نگفته میدانم که اکثر مخاطبین من سه گروه هستند، گروه اول که تعدادشان هم کم نیست یکی دو سه خط میخوانند و میروند، گروه دوم کمی بیشتر میخوانند وتقریباً بی‌تفاوت از کنار مطلبمیگذرند، حالا یا چون تکراری است و یا چون اصولاً طرز تفکرشان فرق میکند، گروه سوم که تعدادشان بسیار اندک است مطلب
را تا آخر دنبال میکنند ووقتی خوب عمق خطر را دریافتند به خودشان نهیب میزنند و اثر لازم را میگیرند، بهر حال برای من تکلیف است که بگویم گر چه بار اولم نیست:


روی سخن من با وبلاگ نویسان مذهبی است، آنها که دین ندارند یا ادعای دینداری ندارند حکمشان جداست، خوب سخن را از اینجا آغاز میکنم:


یادش بخیر زمانی بود که نوجوانان ما برای پا گذاشتن به عرصه جبهه و جنگ در شناسنامه‌های خود دست میبردند تا سنشان را بیشتر نشان دهند، زمانی بود که تنها دغدغه جوانان ما این بود که مبادا جنگ تمام شود و آنها شهید نشوند، زمانی بود که محاسن داشتن و ساده پوشیدن و ساده زیستن ارزش بود، زمانی بود که از خود گذشتن و برای دیگران مایه گذاشتن باعث آرامش انسان بود، زمانی بود که با نامحرمان انس گرفتن و گپ زدن باعث خجالت و سرافکندگی بود، زمانی بود که دیانت و تقوا و شب زنده‌داری و امثال آن سخت طرفدار داشت، زمانی بود که...


اما با گذشت کمتر از دودهه اکنون زمانی است که نوجوانان ما در شناسنامه خود دست میبرند تا خود را از اقلیتهای مذهبی نشان دهند، الآن زمانی است که بزرگترین دغدغه جوانان ما این است که هنگام چت با نامحرم دیسکانکت شوند، اکنون زمانی است که محاسن داشتن و همشکل پیامبر و مولا بودن، ساده پوشیدن و ساده زیستن مایه سرافکندگی شده است، اکنون زمانی است که زرنگی کردن و حق دیگران را خوردن و آنها را بر خاک سیاه نشاندن باعث آرامش شده است، اکنون زمانی است که انس با نامحرمان و چتهای شبانه نه تنها باعث سرافکندگی نیست بلکه نشانه رشد و پیشرفت و تمدن است، اکنون زمانی است که با بی‌سوادی
تمام فقط چند حرف قشنگ علیه دین زدن باعث شهرت و مایه افتخارات ملی است...


وای بحال نسلی که از آن ارزشها به این لغرشها رسیده باشد، وای بحال جماعتی که همشکل شدن با کفار را نشانه شخصیت بداند، وای بحال نسلی که به اسم خدا و مذهب و امام حسین و امام زمان بانامحرمان به گفتگو بنشیند و دانسته و ندانسته نفس شیطانی خود را ارضاء کند، وای بحال جماعتی که به اسم قلم علَم شیطان را استوار کرده و به اسم دانش سازش با نفس اماره را رواج میدهند، وای بحال کسیکه به اسم جبهه و جنگ و شهداء بساط انس و ارتباط با نامحرم راه انداخته است...


بارها گفته‌ام باز هم میگویم: این ارتباط آزاد پسران و دختران مذهبی به  اسم مذهب بدعتی سخت بد عاقبت است، و اللـه  من و تو مسؤولیم، و اللـه ما مقصریم، خیلی از دوستان که مرا رها کرده‌اند و رفته‌اند گله‌ای هم نیست اما شما که دور و برت شلوغ است، شما که پرطرفدار و پرخواننده هستی اگر سکوت کنی مقصری، اگر باز هم به تعارف و مسامحه بگذرانی باید جواب امام زمانت را بدهی، تا کجا و تا به کی باید توجیه کرد؟! مگر ما مسلمان نیستیم؟! کجای دین ما با این ارتباطات سازگار است؟! کدام مرجع تقلیدی این چتهای غیرشرعی را اجازه کرده است؟!


این آشنای غریب حاضر است با هر کسی که میخواهد در این مورد به بحث بنشیند، هر که فکر میکند من اشتباه میکنم بسم اللـه...


آخر برادر من به چه مجوزی نسبت به یک نامحرم اینطور خطاب میکنی و پیام میگذاری؟! آخر خواهر من به نظر کدام مرجعی اینطور به نامحرم راه میدهی و مرتبط میشوی؟! چشممان را باز کنیم، آخر واقعیت را که نمیشود انکار کرد، فقط خدا میداند این  ابطه‌ها چه صدماتی به نسل ما زده، حجب و حیاء از میان رفته، کانون بسیاری از خانواده‌ها از هم پاشیده، لذت عبادت و شوق بندگی از ما رخت بربسته، عزیز من چرا برای نمازت اینطور وقت نمیگذاری؟! چرا هفته به هفته میاید و میرود لای قرآن را هم باز نمیکنی؟! چرا نماز صبحت پشت سر هم قضاء میشود؟! تا خرخره در لجنزار اینترنت غرق شده‌ایم و باز توجیه میکنیم.

منکر بعضی فوائد اینترنت نیستم اما آخر انصاف دهید سودش بیشتر است یا ضررش؟! آنقدر ضررش زیاد است که سود جزئی آن بحساب نمیاید، مثل اینکه ما از حمله آمریکا به عراق تعریف و تمجید کنیم برای اینکه در کنار این تهاجم به داد چند نفری
هم رسیده‌اند!!!


       دروغ نگوئیم، صادق باشیم، کدامیک از ما در این معرکه پر ضرر متضرر نشده‌ایم؟! کدامیک از ما به بیراهه نرفته‌ایم؟! کدامیک از ما چشم خود را آلوده نکرده‌ایم؟!


آقا جان چت و گفتگوی دونامحرم اشکال دارد، دین ما اینطور میگوید، مراجع ما اینطور میگویند، آخر ما حرف چه کسی را قبول داریم؟! کدام عقلی امضاء میکند که به صرف نشناختن و ندیدن ارتباط حلال
است؟!


زیاد میگویند که این ارتباطات بدون در نظر گرفتن جنسیت است، این ادعائی است بدون دلیل و تخیلی است بدون واقعیت، اگر اینطور است که میگویند پس بقول این دوست عزیز اینهمه اصرار  و توجیه برای چیست؟! اگر جنسیت مطرح نیست خوب این همه درد دل و گپهای آنچنانی را با یکی مثل خود انجام دهند، تنها کسی میتواند جنسیت را ملاحظه نکند که یا از نفس گذشته باشد یا دل و جانش در جذبه عشق حضرت حق مجذوب باشد، ما کدامیک از اینها هستیم؟!




خلاصه کلام اینکه: یا مرد باشیم و حد اقل به اسم خدا و دین و امام حسین و امام زمان گناه نکنیم، یا مردتر از مرد باشیم و اشتباه خود را قبول کنیم و با تمام قوا در صدد جبران برآئیم، و اللـه اگر چنین نکنیم مدیون امام حسین هستیم، و اللـه اگر توجیه کنیم منفور امام زمان هستیم...




هر کس این مطالب را میخواند اگر قبول ندارد دلیل بیاورد و اگر قبول دارد انتشار دهد،


 و ما توفیقی إلّا باللـه، علی اللـه توکّلت و إلیه اُنیب...


فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید

شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد بسم الله الحق



87/2/24
12:32 صبح

حکایت پنج دل شکسته شاید هم بیشتر

بدست شروق (z_m) در دسته

به نام خدای دلشکستگان
گزارش های شبانه بخش خبری ساعت 21 بود و مرآتی گزارشش را از کهف الشهدا به اتمام رساند.خیلی دلم می خواست بروم و آنجا را ببینم .جای خیلی دنجی به نظر می رسید .اما نمی دانستم کجاست . چند وقت بعد که سرچی در اینترنت کردم دو  موضوع بیشترین نمود را داشت یکی عکس آقا در صبحگاه لیله الرغائب در دهانه غار و دیگری دعای ندبه وبلاگ نویس ها در کهف الشهدا . و البته صحبت هایی که خبر از دل شکسته این شهدا می داد و اینکه ما آدم های عصر آخر کم کم دارد کارمان به کجا ها کشیده می شود
پاییز بود که بالاخره توفیق زیارتشان را پیدا کردم
حوالی ساعت یازده صبح آن هم خیلی تند و شتابزده .هنوز که هنوزاست حسرت همان زیارت هول هولکی را می خورم .حسرت
آن خلوت و آن صدای هو هوی باد که در دل  کوه می پیچید و دل را با خودش به آسمان می برد .راستش را بخواهید به شهدا حسودیم شد و دلم برای خودمان سوخت برای ماهایی که اینقدر در زمین و قیمت خانه گم شده ایم که فرق بین افسردگی و بهجت و عشق و نفرت را نمی فهمیم ... یک جمله هم از فیلم خدا حافظ رفیق در ذهنم تکرار می شد آنجا که آن تازه شهید می گفت:اونجا رو ببینید برای این خونه اجاره ای چه مصالحی رو دارن خرج می کنن و فرمانده در جوابش می گفت : اینکه خوبه ، روزها نیستی که ببینی چه چیزهایی رو خرج این دنیای خاکی می کنن چیز هایی که میشه باهاش همه بهشت رو خرید (نقل به مضمون )  ...
حالا چی شد که یاد این حرفها افتادم ؟
امروز پیغامی به دستم رسد که گویا سایت کهف الشهدا افتتاح شده . رفتم و سر زدم .جالب بود . یه تالار گفتمان هم دارن که بحث های جالبی رو توش شروع کردن . یه پژوهشکده هم دارن که به صورت مجازی عضو می پذیره و اگه واقعا به حرهاشون عمل کنن محصول خوبی رو باید بیرون بده پیشنهاد می کنم که حتما برای یکبار هم که شده سری بزنید
و برای من هم دعا کنید که دوباره بتونم به زیارت کهف الشهدا برم
من هم برای شما دعا می کنم
در پناه حق باشید
کهف الشهدا


shیت رسمی کهف الشهدا رهبر انقلاب در صبحگاه لیله الرغایب سال گذشته در مقبره کهف الشهدا

87/2/16
10:38 صبح

افاضات آدم های غیر فرهنگی !!!

بدست شروق (z_m) در دسته

بسم الله الاول

بلاخره طلسم شکست و ما هم رفتیم نمایشگاه کتاب . البته وقتم خیلی کم بود و فقط مجبور شدم همان دو سه غرفه ای را که از قبل نشان کرده بودم سر بزنم .نمیدانم شاید قسمت بشود  دوباره بروم و این بار سر فرصت کتاب ها را ببینم .
در کل نمایشگاه را خوب دیدم .حداقل وضع نظم و انظباطش نسبت به پارسال خیلی بهتر شده بود .قیافه ها  و صحنه های ... ،هم تعدیل شده بود .خدا را شکر غرفه های کتاب هم از دکه های اغذیه فروشی شلوغتر بود و اینها همه نوید یک اتفاق خوب را در جامعه فرهنگی ما میداد ...
اما  موقع برگشت اتفاقی افتاد که ....
سوار مترو شدم خب با توجه به وضعیت نمایشگاه و آن ساعت از غروب جمعیت زیادی به مترو هجوم آورده بودند .خاصه اینکه مترو تاخیر هم داشت . البته ایستگاهی که من سوار شدم خیلی شلوغ نبود ولی جای نشستن هم نبود من هم بسته ی کتابم را روی زمین گذاشتم و در گوشه ای به دیوار اتاقک مترو تکیه دادم .رفته رفته و ایستگاه به ایستگاه مترو شلوغتر می شد تا اینکه دیگر کاملا ظرفیت پر شد .حالا دیگر به هر ایستگاه که می رسیدیم ملت انواع و اقسام روش های غیر آدمیانه ( از هل دادن تا لگد زدن تا ...) را به کار می بردند تا به هر شکل ممکن سوار شوند . من نزدیک در بودم .اگر تذکری می دادیم که «بابا جان جانیست وایسید قطار بعدی بیاد » چشم غره می رفتند که «چقدر وایسیم یکم به خودتون تکون بدید جا باز میشه ...»
 این وسط دیالوگ دو نفر من رو کاملا مفجوع کرد (یعنی می دونستم که ما یه بحران فرهنگی در جامعه داریم ولی فکر نمی کردم که تا این حد فاجعه باشه !)
-چرا مترو اینقدر شلوغ شده
-همش تقصیر این نمایشگاه نکبتیه
- خاک تو سرشون معلوم نیست اونجا چی پخش می کنن که همه عین [...] سرشون رو انداختن پایین و دارن میرن
- [...]های ِ [...]های  ِ [...]
-[...]های ِ [...]های  ِ [...]
- [...] ها مترو رو عین شب عید کردن
*تبصره (منظور از «[...]» ناسزا های وحشتناکی است که نمی توانم وبلاگم را به آنها آلوده کنم )*
توجه کنید که این دیالوگ توسط دونفری ابراز شد که با یک ظاهر متشخص ویک کیسه  پر از خوار و بار  در  اوج شلوغی ملت را با لگد هل دادند و آمدند تو
وقتی این حرفها را شنیدم در یک شوک عجیبی فرو رفتم آنقدر که توانایی پاسخ دادن بهشان را نداشتم
فقط دلم سوخت
                  به حال خودم (که کتابهایم را فقط در نمایشگاه توانستم پیدا کنم )
                                                   به حال نمایشگاه ( که فقط یکبار در سال برگزار می شود )
                                                                                                             و به حال فرهنگ که ....


87/2/1
9:47 صبح

رحمت به نام باران

بدست شروق (z_m) در دسته روزمرگی

به نام خدای باران

عجب لذتی دارد که در یک روز بارانی سرت را بگذاری روی شانه پنجره اتوبوس و خیابان ها را با چشمانت گز کنی . خیابان هایی که پر از آدم است . آدمهایی که از شوق باران حس پرواز دارند و آدمهایی که از ترس خیس شدن ، میل فرار!
یک عده سرشان را گرفته اند رو به آسمان تا قطرات باران صورت نازنینشان را نوازش کند و یک عده هم به سایه چتر پناه میبرند تا مبادا لباس نازنینشان را قطره های باران خیس کند .غافل از اینکه به قیمت خشک شدن لباسشان از یک حس عمیق محروم می مانند . حس همنوایی با طبیعت ...
گاهی لازم است که چتر ها را کنار بگذاری و در زیر قطرات باارن خیس خیس شوی . چه اهمیتی دارد که فردا با حال و هوای سرما خورده از خواب برخیزی ؟! مهم این است که تو خود را به طبیعت سپرده ای و دلت را با نوای آن به ترنم در آورده ای و ضربان قلبت را با چک چک قطرات باران همصدا کرده ای .کسی چه می داند شاید اگر در آن لحظه گوش بر قلبت بگذاری به جای صدای تاپ تاپ صدای چک چک بشنوی ....
قدیمی ها می گفتند باران رحمت خداست و من می گویم این گونه باریدن هم خاصیت رحمت خداست . رحمت خدا یکدفعه می بارد .شاید اولش خیست کند .شاید هم بعدش سرما بخوری اما آخرش بوی خاک رحمت خورده از خود بی خودت می کندبه شرط آنکه به زیر سقف ها و چتر ها پناه نبرده باشی ....
بیا دعا کنیم این بار که رحمتش باریدن گرفت بفهمیم و خود را به خیسی بارانش بسپریم تا بوی خاک رحمت خورده برای همیشه سرمستمان کند ...

پی نوشت : پرواز شهادت گونه عزیزان رهپویان وصال رو تسلیت میگم .این پرواز یک امتحان است  برای همه ما .یک باران رحمت  .ای کاش اهلش باشیم و در زیر سقف حرف و حدیث  از ترنمش بی نصیب نگردیم .
در پناه حق باشید

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >