سفارش تبلیغ
صبا ویژن

89/7/1
9:43 عصر

یک قصه ی تصادفی!

بدست شروق (z_m) در دسته مرگ، قصه عجیب، تصادف

بسم رب المخلصین
مادر بزرگ در بالای مجلس روی مبل نشسته . رنگش پریده است و آرام اشک می ریزد . قطرات اشک بر صورت چروکیده اش فرود می آیند . گه گاه یکی از حاضرین به سراغش میرود در آغوشش میکشد و تو شانه هایش را میبینی که دارند می لرزند .
دختر بزرگش بی تاب تر است
گریه می کند و چیز هایی می گوید که از میان ناله هایش فقط عمه عمه اش را می فهمی .
حال همه خراب است هر کس وارد می شود دگرگون می شود
در کنار شمع و عود و خرما و حلوا عکس بزرگ عروس و داماد را گذاشته اند . کنار هم -لابد روی صندلی آتولیه -نشسته اند و لبخند به لب به تو خیره شده اند .
و تو در این اندیشه ای که حالا در چه حالند .
آن روز که به آتلیه رفتند تا این عکس را بگیرند آیا خبر داشتند که چند ماه بعد یک راننده فراری طومار زندگیشان را به هم می پیچد .رفته بودند تا از سرخیابانشان ماشین بگیرند که بروند خرید راننده اما از دست پلیس در حال فرار . آنها منتظر ماشین و راننده مست از فرار کنترل خود را از دست می دهد و همه چیز تماممی شود .
به همین سادگی !
ناباوری در قیافه محزون خانواده اشان  فریاد می زند
وتو هم باورت نمی شود . یاسین می خوانند :

وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَإِذَا هُم مِّنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ یَنسِلُونَ «51»
و در صور دمیده شود ، ناگاه همه آنان از قبرها به سوى پروردگارشان می  شتابند . « 51»


 قَالُوا یَا وَیْلَنَا مَن بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هَذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمَنُ
وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ
«52»
می
 گویند : اى واى بر ما ، چه کسى ما را از خواب گاهمان برانگیخت ؟ این
واقعیتى است که [ خداى ] رحمان وعده داده بود و پیامبران راست گفته
بودند ! ! « 52»



إِن کَانَتْ إِلَّا صَیْحَةً
وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِیعٌ لَّدَیْنَا مُحْضَرُونَ
«53»
[ آن صحنه عظیم ] جز یک فریاد نیست ، پس به ناگاه همه آنان [ گردآورى شده و ] نزد ما احضار می  شوند . « 53»


فَالْیَوْمَ لَا تُظْلَمُ
نَفْسٌ شَیْئًا وَلَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ
«54»
در این روز به هیچ کس ذره اى ستم نمی  شود ، و جز آنچه را انجام می  دادید پاداش داده نمی  شوید . « 54»



پ.ن :امروز مراسم ختم این دوجوان بود . اگر حالتان عوض شد ،برای شادی روحشان یک فاتحه بخوانید