سفارش تبلیغ
صبا ویژن

90/9/5
10:47 عصر

یا ابا عبد الله با تو بودیم و با تو هم خواهیم ماند

بدست شروق (z_m) در دسته

بسم رب الحسین علیه السلام

شبکه های اجتماعی بحرین را بالا و پایین می رفتم که به مطلب زیر برخوردم . البته به زبان عربی . 14 قرن پیش وقتی حسین علیه السلام  تنها و بی یاور در میان چشمان دریده و شمشیر های آخته خیل یزدیدیان سرخ پوش غریبانه فریاد بر می اورد " هل من ناصرا ینصرنی " کمتر کسی صلای لبیک را میان برگ های زرین تاریخ در قرن های بعد می شنید . لبیکی که با خون رقم می خورد . یک روز در ایران ، یک روز در لبنان و امروز هم در بحرین . سرزمین بردارن و خواهران غریبمان که در عصر حکومت رسانه ها ، مانند امام شهیدشان غریبانه فریاد بر می آورند : لبیک یا حسین

-----------------------------------------------------

یا ابا عبد الله

... برای مطالبه اصلاح جامعه مان به حیابان آمدیم همچون تو که برای اصلاح امت جدت قیام کرده بودی  ...

ما با تو بودیم و با تو هم خواهیم ماند

 

 

یا ابا عبدالله

....خونهایمان را بی دلیل ریختند و لی ما عقب ننشستیم...

ما با تو بودیم و با هم خواهیم ماند 

 

یا اباعبدالله

... در غربت و بی کسی ، بی هیچ یار و یاوری در مقابل ظالمان سینه سپر کردیم ....

ما با تو بودیم و با تو هم خواهیم ماند

 

یا اباعبدالله

....جوانانمان را با بی رحمی کشتند ولی ما نامید نشدیم و عقب ننشستیم .....

ما با تو بودیم و با هم خواهیم ماند

 

یا ابا عبد الله

....خیمه های ما را به آتش کشیدندو فرزندانمان را فراری دادند ولی ما سر فرود نیاوردیم ...

ما با تو بودیم و با تو هم خواهیم ماند

 

یا اباعبد الله

...بدنهایمان را در خیابان قطعه قطعه کردند ولی ما نشکستیم  ...

ما با تو بودیم و با تو هم خواهیم ماند

 


یا اباعبدالله

... مساجد خدا را خراب کردند و قرآنش را به آتش کشیدند ولی باز هم سکوت نکردیم ...

ما با تو بودیم و با هم خواهیم ماند


یا اباعبدالله

...به زنانمان اهانت کردند و کرامتشان را زیر پا گذاشتند ولی ما عقب ننشستیم ...

ما با تو بودیم و با تو هم خواهیم ماند

 

یا ابا عبد الله

... آنها تمام توان خود را برای سرکوبی ما به کار گرفتند و ما باز هم از اعماق وجودمان فریاد برآوردیم که جز در برابر خدا در برابر کسی سر فرود نخواهیم آورد ....

 ما با تو بودیم و با تو هم خواهیم ماند

آیت الله شیخ قاسم در خطبه نماز جمعه : و این ملت صبور و قدرتمند بر مطالبات بر حقش خواهد ایستاد .جز در برابر کسی سر فرود نخواهیم آورد . این خونهای ما ، این گردنهای ما ، این سر های ما فدای دین و عزتمان باد

و این ندای لبیک از قرنی به قرن دیگر و از روزگاری به روزگار دیگر و از شهیدی به شهید دیگر منتقل خواهد شد

تا ظهور فرزند پیروزت مهدی موعود :

 

لبیک یا حسین



----------------------------

پ.ن : همین مطلب در خبرگزاری پانا


89/5/4
10:8 صبح

ساعت 23،میعاد شیعیان،دعای فرج

بدست شروق (z_m) در دسته ساعت 23، میعاد شیعیان، دعای فرج

بسم رب المخلصین

برای تعجیل فرج بسیار دعا کنید ، زیرا آن فرج شما است.
روزگار غریبی است. نه امورمان به امر صاحب الامر است و نه زمانمان درخدمت صاحب الزمان.
اماممان در زندگیمان جایی ندارد؛ غائب است.
می خواهی چند دقیقه ای از غیبت یاد او، به در آیی و در حضور باشی؟
دعای فرج بخوان. همه می خوانیم. خدارا چه دیدی؟ شاید این حضور دسته جمعی به ظهور انجامید.

وعده ی ما،
 - طبق فرموده آیت الله العظمی وحید خراسانی –
 ساعت 23 شب نیمه شعبان(دوشنبه)، همگی با هم دعای فرج.      


89/3/24
9:13 صبح

جام جهانی ،غزه ، تحریم !

بدست شروق (z_m) در دسته جام جهانی، تحریم

بسم رب المخلصین

براى منحرف کردن فکر و ذهن آنهایى که ممکن است در بحثهاى سیاسى، برایمان
مشکلاتى ایجاد کنند، مسایل جدیدى چون مسایل صنعت به پیش مى‏کشیم و عنوان
مسایل سیاسى جدید روى آنها مى‏گذاریم و به مردم اجازه مى‏دهیم که اینگونه
مسایل را مورد بحث و بررسى قرار دهند. البته توده ‏هاى مردم تمایل دارندکه
در زمینه مسایل سیاسى غیرفعال باشند. لذا براى آنکه امر به آنها مشتبه
شود، و ندانند که درباره چه موضوعى بحث مى‏کنند، فکر آنها را به مسایلى
چون تفریح، سرگرمى و رفتن به کلوپها و... جلب مى‏کنیم. و در همین اثناء،
مطبوعات را وامى‏داریم که به مسایلى چون رقابت‏ها و مسابقات هنرى و ورزشى بپردازند. بدون شک پرداختن به اینگونه مسایل آنها را از مسایل بنیادى دور
و منحرف مى‏کند. اندک اندک به ابراز نکردن عقیده خود عادت مى‏کنند و
سرانجام، به تکرار همان چیزهایى مى‏پردازند که ما مى‏خواهیم و بدینسان به
فکر آنان جهت مى‏دهیم و مى‏توانیم به همکاریشان اعتماد کنیم.


بخشی از پروتکل شماره 13صهیون *تسخیر دنیا*

*****************************
خیلی حرفها تو ذهنم بود ، درباره غفلت ، درباره فرصت ، درباره خوابی که بعضی وقتها ما رو میبره . درباره نماز صبحهایی که به بهای یک بازی فوتبال قضا میشه ،درباره...  .
اما دیدم همه این حرفها رو می دونن

پس فقط به یک تذکر بسنده می کنم .
برای تربیت نفسمون هم که شده بیاید بازی های جام جهانی رو تحریم کنیم !

درپناه حق باشید

89/1/13
7:19 عصر

خاطرات یک سبزه!

بدست شروق (z_m) در دسته سبزه، سیزده بدر، سبز، قربانی، خاطرات

بسم رب المخلصین

•    امروز خانم خانه دانه هایمان را توی ظرف چید . یک ظرف سفالی خیلی قشنگ . با وسواس خاصی دانه هایمان را مرتب کرد . بعد هم ما را پشت پنجره ی آشپزخانه گذاشت. کنار گلدان گلهای بنفشه . از حق نگذریم این گلهای بنفشه هم گلهای مودب و با وقاری هستند و آدم ! از کنارشان بودن احساس  آرامش می کند و از این بابت باید خیلی از خانم خانه سپاسگزار باشیم .
البته خانم خانه یک بی سلیقگی هم به خرج داد . دانه های ماش را هم با ما قاطی کرد ! من واقعا نمی فهمم وقتی که ما چنین دانه های با خاصیتی هستیم چه دلیلی دارد که این ماش های بد بو را همنشین ما کند . اما ظاهرا نارضایتی ما خیلی هم اثری در اصل موضوع ندارد . خانم خانه کار خودش را می کند و نمی تواند از این ماش های سیاه بگذرد . با اینکه دستمال رویمان خیلی تمیز است و آب هم دمایش مطبوع است و جایمان هم پشت پنجره آشپزخانه خیلی راحت است و رنگ ظرف سفالی هارمونی عجیبی با رنگ دانه هایمان دارد ، اما حضور این ماش ها همه چیز را به کاممان زهر کرده است . حالا که خیلی خسته ام و وقت خواب است ولی باید فردا فکری به حال این ماش ها بکنم .

•    امروز روز چهارم است که در ظرف سفالی خانه کرده ایم . در این چند روز خانم خانه حسابی مواظبمان بوده . سر وقت آبمان داده ، سر وقت پرده ها را کنار کشیده تا نور به ما بتابد گاهی برایمان آواز خوانده ، گاهی هم با سر انگشتانش دانه هایمان را نوازش کرده . کلا زن خوب و فهمیده ای است. معلوم است که قدر گندم را خوب می فهمد .دیروز متوجه شدم که جوانه هایمان کم کم دارد سبز می شود . فقط خدا می داند چه حس قشنگی است وقتی جوانه ها آرام آرام پوسته را می شکافند و بیرن می زنند . با اینکه هنوز رنگی ندارند و فقط یک ریشه کوچک هستند ، اما باز هم ما را سر شوق آورده اند ،آنقدر که دیگر حضور این ماش ها اذیتمان نمی کند . بین خودمان باشد این جوانه ها ی ماش هم بر خلاف پوسته سیاه و چندش آورشان با نمک هستند . نمی دانم چرا دیگر آن حس نفرت گذشته را ندارم . احساس می کنم که جوانه های ماش هم مثل جوانه های خودمانند . مثل اینکه همجواری دارد کم کم اثر خودش را می کند .


•    امروز بالاخره بعد از یک هفته باران قطع شد و برای اولین بار یک دایره زرد را در آسمان دیدیم . ماش ها می گویند اسمش خورشید است . قشنگ است و البته گرم . گرمایی که جان می دهد برای لم دادن و چرت زدن . محو تماشای خورشید بودیم که خانم خانه آمد و گلدان بنفشه ها را برداشت و برد . اول خیلی دلمان گرفت . بالاخره ما و بنفشه ها چند روزی با هم همسایه بودیم و تو عالم همسایگی به هم عادت کرده بودیم .....
چند لحظه بعد از پشت پنجره دیدیم که خانم خانه کنار باغچه نشسته و دارد بنفشه ها را یکی یکی از گلدان در می آورد و در باغچه می کارد . از شما چه پنهان یک کم حسودیمان شد . هر چه باشد باغچه پهناور ! و خاک نرم و هوای آزاد خیلی بهتر از این ظرف پیزوری و یک چیکه آب است .البته این ماش ها هم حرف خوبی زدند . می گویند هنوز ساقه هایما قدشان کوتاه است و زیر خاک خفه می شوند . شاید خانم خانه منتظر است ساقه هایمان قد بکشد و بعد ما را ببرد کنار بنفشه ها بکارد .به هر حال از پدرانمان به ما رسیده که منزل اصلی ما خاک است و وقتی کاشته می شویم و رشد میکنیم خوشه های طلاییمان دل از همه می برد . بالاخره این آدم ها هم از پشت کوه که نیامده اند . یک چیزی سرشان می شود . ما هم امیدواریم که به زودی به بنفشه ها ملحق شویم .

•    امروز روزاول سال است . صبح زود خانم خانه ظرف سفالی را از پشت پنجره برداشت و روی میز آشپزخانه گذاشت . مثل هر روز ساقه هاسبز و تازه جوانه هایمان را که حالا دیگر برای خودشان قد کشیده اند و برگی هم در آورده اند کشید. بعد هم یک روبان قرمز خوشرنگ را از کشوی کابینت آشپزخانه در آورد و با وسواس خاصی دورمان بست . بعد هم ظرف را برداشت و روی یک سفره ترمه گذاشت . برای اولین بار خودمان را در آیینه دیدیم . از ذوق شوق خانم خانه فهمیده بودیم که باید سر و شکلی به هم زده باشیم ، ولی فکر نمی کردیم که اینقدر رشید و برازنده شده باشیم ! خداییش این آدم ها هم عجب اختراعات مفیدی دارند.
یک تنگ آب هم کنارمان است که یک موجود بی کار از صبح تا شب هی از این ورش میرود آن ورش بعد دوباره بر می گردد این ورش . ماش ها می گویند اسمش ماهی است . ما هم قبول کرده ایم و بهش می گوییم ماهی .
ما همینطور روی ترمه مشغول شناسایی محیط بودیم که یک چیزی شبیه طوفان اتفاق افتاد . یک عالمه آدم وارد خانه شدند و کلی سر و صدا راه انداختند . چار پنج تا آدم کوچولو هم دور و برما را گرفته بودند و یا با اشاره نشانمان می دادند یا هی دستمالیمان می کردند. من اصلا خوشم نیامد . بخصوص آنکه یکی از آن کوچولو ها ساقه یکیمان را شکست . البته خانم خانه به موقع او را دید و از ما دورش کرد . باز هم به معرفت خانم خانه !
ولی حضور این طوفان خیلی هم بد نبود .با اینکه خیلی زبان آدم ها را بلد نیستم اما می فهمیدم که دارند از ما تعریف می کنند . یک جور لبخند قشنگ روی لب همه به خصوص خانم ها بود . اینجا بود که به سبزه بودن خودمان افتخار کردم و خدا را شاکرم که ما را در بین چنین آدم های فهمیده ای قرار داد .آدم هایی که قدر سبزه را می فهمند و روی پارچه ترمه می گذارند و تماشایش می کنند و به موقع آبش می دهند و نورش میدهند و ....البته هنوز نمی دانم کی قرار است ما را در خاک بگذارند تا خوشه هایطلاییمان رشد کند . بی صبرانه منتطر آن روز هستیم

•    الان که دارم این خطوط را می نویسم طبق روال این روز ها اهل خانه بیرون رفته اند و خانه سوت و کور است . دیگر معاشرت با این آینه ساکت و ماهی بیکار و سماق خواب و سنبل و سکه های از دماغ فیل افتاده و سیب های الکی خوش و سیر های بدبوی گوشه گیر خسته کننده شده است . دلمان خوش است به همان چند ساعتی که آدم ها به خانه بر می گردند و یک جعبه پر سر و صدا را روشن می کنند به چیز های الکی می خندند.بازهم آن موقع که پشت پنجره بودیم یک آسمانی خورشیدی چیزی می دیدم ولی حالا چی ؟!!!
چشممان به در سفید شد از بس که انتظار یک دست را کشیدیم که ما را از این چار دیواری بکشد بیرون . یک نفر نیست به اینها بگوید بابا ما هم مثل اینکه دل داریم . ساقه هایمان دارد بی حال می شود . اینها اینقدر سرشان گرم لباس پوشیدن و روبوسی و حرف و خنده و بیرون رفتن است  که انگار دیگر ما را فراموش کرده اند . از خانم خانه دیگر توقع نداشتیم !. می ترسم اگر همینطور بگذرد و اینها حواسشان نباشد برای کاشتنمان دیر شود ...

•    الان سیزده روز است که از طوفان می گذرد . هیچ وقت فکر نمی کردم این خاطرات ....
 بهتر است از اول ماجرا بگویم . صبح خانم خانه با عجله بیدار شد و تند و تند یک سری چیز میز را از این طرف و آن طرف خانه جمع کرد کنار در . اول فکر کردم دوباره دارد خانه تکانی می کند ولی وقتی دوباره آدم ها آمدند و همه چیز را بردند و مرا هم از روی ترمه برداشتند فهمیدم باید یک خبر هایی باشد . برای اولین بار  کوچه را دیدم و آسمان بزرگ را و خانه ها را و یک چیز متحرک هم ماش ها می گفتند اسمش ماشین است . با خودم گفتم حتما موقع کاشتن ما فرا رسیده است و شادی زاید الوصفی وجودمان را آکنده کرد .با اینکه همه چیز را در صندوق گذاشند ولی ما را روی سقف ماشین گذاشتند . فکر کردیم که در ادامه همان مراسم تکریم و بزرگداشت ما را روی سقف گذاشته اند که یعنی شما روی سر ما جا دارید .اما وقتی ماشین راه افتاد و ما،هِی رو به عقب سر خوردیم از این همه احترام پشیمان شدم و با خودم گفتم اینها هم دوستیشان دوستی خاله خرسه است . نکرده اند حداقل ما را با یک چیزی ببندند که نیافتیم روی زمین . اما دیگر این حرفها و فکر ها بی فایده بود . لحظات به تندی می گذشت و ما هی به عقبتر سر می خوردیم . و آخر سر روی زمین افتادیم . من امیدوار بودم که ماشین بایستد و ادم ها دوباره ما را روی سقف ماشین بگذارند . اما ماشین هی دور و دورتر می شد و کوچک و کوچک تر . امیدم وقتی کاملا از بین رفت که نگاهی به اطرافم کردم و خیل اجساد سبزه های له شده کف جاده را دیدم . فهمیدم سرنوشت چه گرگ وحشتناکی است . آنها به جای اینکه ما را به مزرعه ببرند ، به قتلگاه می بردند ....
از صبح تا حالا 36 بار زیر چرخ ماشین ها رفته ام . دیگر رمقی برایم نمانده . این آخرین خطوط را می نویسم برای بازماندگان تا بدانند که خیلی هم نمی شود روی دوستی و احترام این آدم ها حساب کرد .


88/12/26
8:17 صبح

باید کاری کرد!

بدست شروق (z_m) در دسته فلسطین، اسراییل، بیت المقدس، کنیسای خراب، مسجد الاقصی

بسم رب المخلصین
نشسته ای پای اخبار تا از دور و برت مطلع شوی . در حالی که صدای سوت و ترکیدن انواع و اقسام وسایل جنگی ! از بیرون خانه احاطه ات کرده است. خبر های سیاسی داخلی که تمام می شود خبر بحران در فلسطین را پخش می کنند و جوانکی که با روی پوشانده شده فریاد عصبانیت می زند:
فلسطینُ فی خطر
القدسُ فی خطر
الاقصی فی خطر
و جشن و پایکوبی خاخام های صهیونیست در مراسم افتتاح کنیسه ی خراب !
و می شنوی که اسراییل تحت لوای غفلت مسلمین ذره ذره ، با لرزاندن ، دیوارهای مسجد الاقصی را ، همان که روزی پیامبرت رو به آن نماز گزارده و از آن به معراج رفته ، فرو می ریزند و به یاد می آوری ماجرای تونل های کنده شده در زیر مسجد الاقصی ، توسط صهیونیست را ، که پایه های مسجدت را سست می کند .
و میبینی جوانانی را که در برابر این همه ظلم سلاحشان فقط سنگ است .سنگ!آن هم در برابر گلوله های جنگی .
حالت دگرگون می شود . دلت می خواهد بیشتر به صحبت های خبرنگار عرب زبان که گویا تنها رسانه فریادش همین بخش خبری است گوش دهی اما انگار تایمش تمام شده و مجری خبر به اجبار با او خداحافظی می کند .
و تیتر بعدی "برنامه های نوروزی صدا و سیما" است !
حالت بد می شود . از هر چه نوروز است حالت به هم می خورد . ازهر چه تعطیلی . از هر چه سرگرمی . از هر چه سریال و فیلم سینمایی و از هر چه ترقه و آتش و چهارشنبه سوری است .
دلت می خواهد کاری کنی .اما نمی شود . دلت می خواهد چیزی بنویسی .اما نمی شود . آخر مردم دم عید حالشان خوب است .نباید حالشان را بد کنی !
حتی اگر بیت المقدس در حال نابودی باشد .
حتی اگر جوانان فلسطینی همزمان با آتش بازی جوانان موتیفوسی تهرانی در حال جان دادن باشند.
حتی اگر کودکان فلسطینی در حسرت یک لحظه کودکی کردن بزرگ شوند .
حتی اگر مادران فلسطینی در زیر فشار محاصره شاهد ذره ذر جان دادن فرزندانشان باشند....
اما می نویسی . چون جوانانی را می شناسی که عید را به جای کیش و لب دریا به عشق بوی شهدا در میان خاک و بیابان می گذرانند. جوانانی که خواب شیرین صبح جمعه را فدای دعای ندبه ظهور می کنند.
جوانانی که بهترین روز های عمرشان را به پیروی از پدرانشان در روستا های محروم به ساختن خانه و زندگی برای پابرهنگان می گذرانند.
جوانانی که هنوز بعد از این همه سال نام رهبر ندیده ، خمینی بزرگ روح تازه در تنشان می دمد .
جوانانی که دل به مژده رهبری بسته اند که " نابودی اسراییل خواهند دید " .
پس می نویسم :
باید کاری کرد !
فلسطینُ فی خطر
القدسُ فی خطر
الاقصی فی خطر

<      1   2   3   4   5   >>   >